رمان به شیرینی مرگ پارت 29

۳ دیدگاه
  نه اینکه کشته مرده دیدن هیراد باشد یا اینکه مثلا او نگرانش میشود ناخودآگاه این را گفته بود فقط بهانه ای میخواست تا از این موقعیت عجیب و خفقان…

رمان به شیرینی مرگ پارت 28

۳ دیدگاه
  * کوروش * عاشق این بود که حرص دخترک را دربیاورد لامصب گونه هایش همانند سیب سرخی آماده گاز گرفتن میشد . میدانست اگر با زبان خوش به همتا…

رمان به شیرینی مرگ پارت 27

۸ دیدگاه
  * کوروش * وقتی شماره دو را کشیده و عصبانی گفت مطمئن بود که دخترک بیخیال میشود و کنار میکشد اما انگار باز هم همتا را با دیگر دختران…
رمان آرزوهای گمشده پارت 39

رمان به شیرینی مرگ پارت 26

۶ دیدگاه
  دخترک هم بر خلافِ جادوگرانِ اطرافش هیچ سعی و تلاشی برای جلب توجه اش نکرده بود حتی کوچکترین دلبری از خود نشان نداده بود که کوروش دلیل این میلِ…

رمان به شیرینی مرگ پارت 25

۲ دیدگاه
  * همتا * – عزیز بابا خیلی خوشگل شدی ولی ای کاش سیاه نمی پوشیدی پوزخندی روی لبانش نشست که از دید پدرش دور نماند و چشمانش را غمگین…

رمان به شیرینی مرگ پارت 24

۵ دیدگاه
  فشاری که به پهلویش وارد شد خبر از عصبانیت بی حد و اندازه هیراد میداد و این را از لبخند پررنگ شده مردکِ روبرویش هم میتوانست حدس بزند انگار…

رمان به شیرینی مرگ پارت 23

۲ دیدگاه
  پس اگر هیراد دشمنش را دست کم گرفته به طور قطع بعدها خودش ضرر میکند. – خب خانم ها و آقایون بزارید بار دیگه خیر مقدم عرض کنم و…

رمان به شیرینی مرگ پارت 22

۲ دیدگاه
  خودش به حرفش خندید و بی خیال به پشتی صندلی چرخانش تکیه داد نادر اما صورتش قرمزتر شده بود دستی به پیشانی عرق کرده اش کشید و کلافه روی…

رمان به شیرینی مرگ پارت 20

۲ دیدگاه
  علم غیب داشت یا چشم سومی که میتوانست با آن همه جا را زیر نظر بگیرد! سعی کرد به خودش مسلط شود اینکه چطور آن وحشی را پیدا کرده…

رمان به شیرینی مرگ پارت 19

۱ دیدگاه
  برای لحظه ای با خود فکر کرد نکند هومن گردنبند را برداشته اما اگر او برداشته بود برای خودشیرینی هم که شده سریع آن را تحویل هیراد میداد .…

رمان به شیرینی مرگ پارت 18

۱ دیدگاه
  نادر : تو میخوای منو بکشی قصد جونمو کردی… باز اگه یه اسلحه برداری و یه راست به سرم شلیک کنی خوبه ها اما نه کوروش باید زجرکُش کنه…
رمان آرزوهای گمشده پارت 32

رمان به شیرینی مرگ پارت 17

۲ دیدگاه
  ابروهایش بالا پرید . نادر هیچوقت اجازه نمیداد غریبه ها ماشینشان را داخل پارکینگ بیاورند مگر اینکه طرف شخص بسیار مهمی می بود… خواست از ماشین پیاده شود که…

رمان به شیرینی مرگ پارت 16

۸ دیدگاه
  – هیراد خان… همتا بچست عقلش به این کارایی که میگی قد نمیده… اگه فرار کرده فقط برای این بوده که نمیخواسته بره پیش اون مسعودِ بی شرف .…