رمان شالوده عشق پارت ۱۵۹ 4.2 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه چیزی در چشمان پانیذ شکست و با گریهای که سریع تمام صورتش را شست، به طرف در پشتی سالن دوید. واقعا چه فکری با خود…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۸ 4 (33)1 سال پیش۱ دیدگاه حالت امیرخان ناراحتم کرده بود اما آنقدر از دست اشکان نفهمی که نگاه متاسفش را ثانیهای از چشمانم جدا نکرده بود، حرصی بودم که دلم میخواست همین…
رمان شالوده عشق پارت۱۵۷ 3.9 (25)1 سال پیش۱ دیدگاه مانند ابر بهار گریه میکرد و مینالید. -دزد د..دزد اومده امیرخان دزد تو خونه هست. خو..خودم دیدمش! دزد آمده بود؟! مگر میشد! …
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۶ 3.9 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه حرصی نگاهش را از قد و بالای جلف و زننده پانیذ گرفت و لیوانی که برداشته بود را به دست شمیم داد. -بخور برات خوبه. …
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۵ 4.2 (34)1 سال پیشبدون دیدگاه -شمیم؟ خوبی؟ خیلیخب بغ نکن حالا! چشمانش نگران شده بود. سر تکان دادم و کمی خودم را جمع و جور کردم. …
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۴ 4 (25)1 سال پیشبدون دیدگاه سر بابا احمد که مدام پایینتر میرفت، هیچوقت فراموشم نشد. تمام آن روز آنقدر گریه کردم که نفسم بالا نمیآمد. بارها از بابا احمد عذرخواهی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۳ 4.5 (25)1 سال پیشبدون دیدگاه ناباور لبخند پر از حرصی زد و خوشحال از اینکه در جمعیم و دست و پایش بسته است، سراغ شمع های دیگر رفتم. با…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۲ 4.3 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه -مشکلش چیه؟ همیشه دوست داشتی ازدواج کنه تا خیالت ازش راحت بشه. -دوست داشتم. هنوزم دارم اما هم اصرار زیاد اونا و هم اینکه…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۱ 4.3 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه شمیم: چند پلهی کوچک را پایین رفتم و با دیدن امیرخان و آراسته خانوم که به آرامی در حال صحبت کردن بودند، مکثی بین قدم هایم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۰ 4.3 (29)1 سال پیشبدون دیدگاه -پس پیشنهاد ادغام شدن دارن! از چند نفر؟ علیرضا ناراحت گفت: -فکر نمیکنم کسی باشه که دلش نخواد باهاشون کار کنه و اگر…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۹ 4 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه -آقا؟ شما کِی اومدین؟ چقدر خوشحالم که میبینمتون. با آمدن علیرضا حواسش پرت شد و یاد چند دقیقه پیش افتاد. -هیچم خوش…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۸ 4.2 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه صدای هق زدن های آرامم بلند شد و او با عذاب چشم بست. کاش باز هم قلدری میکرد اما اینگونه دلم را نمیلرزاند.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۷ 4.1 (37)1 سال پیشبدون دیدگاه -به نظرت کار درستی کردی که گندمو فرستادی کلبه؟ سر بلند کرد و خیره به آن الههای که موهای بلند و مشکی رنگش روی کمر برهنهاش…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۶ 3.9 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه با دستی که دخترک دور گردنش انداخته بود و چسباندن تنش به او، حالا بوی تن و موهایش واضحتر در مشامش میپیچیدند و با اینکه نمیخواست و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۵ 4.4 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه و وقتی قلبش داشت از حقیقت کثیفی که فهمیده بود میایستاد، نجمی دوان دوان و با چشمانی نگران نزدیک شد و تا گفت دقیقاً دو ساعت است که…