رمان شالوده عشق پارت ۱۵۲2 سال پیشبدون دیدگاه -مشکلش چیه؟ همیشه دوست داشتی ازدواج کنه تا خیالت ازش راحت بشه. -دوست داشتم. هنوزم دارم اما هم اصرار زیاد اونا و هم اینکه…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۱2 سال پیشبدون دیدگاه شمیم: چند پلهی کوچک را پایین رفتم و با دیدن امیرخان و آراسته خانوم که به آرامی در حال صحبت کردن بودند، مکثی بین قدم هایم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه -پس پیشنهاد ادغام شدن دارن! از چند نفر؟ علیرضا ناراحت گفت: -فکر نمیکنم کسی باشه که دلش نخواد باهاشون کار کنه و اگر…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه -آقا؟ شما کِی اومدین؟ چقدر خوشحالم که میبینمتون. با آمدن علیرضا حواسش پرت شد و یاد چند دقیقه پیش افتاد. -هیچم خوش…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه صدای هق زدن های آرامم بلند شد و او با عذاب چشم بست. کاش باز هم قلدری میکرد اما اینگونه دلم را نمیلرزاند.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۷2 سال پیشبدون دیدگاه -به نظرت کار درستی کردی که گندمو فرستادی کلبه؟ سر بلند کرد و خیره به آن الههای که موهای بلند و مشکی رنگش روی کمر برهنهاش…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۶2 سال پیشبدون دیدگاه با دستی که دخترک دور گردنش انداخته بود و چسباندن تنش به او، حالا بوی تن و موهایش واضحتر در مشامش میپیچیدند و با اینکه نمیخواست و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۵2 سال پیشبدون دیدگاه و وقتی قلبش داشت از حقیقت کثیفی که فهمیده بود میایستاد، نجمی دوان دوان و با چشمانی نگران نزدیک شد و تا گفت دقیقاً دو ساعت است که…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۴2 سال پیشبدون دیدگاه -ولی میدونی چیه؟ با همه ی وحشی گریا و پست بودنای تو امیرخان بزرگ، من تو رو مقصر اصلی نمیدونم. مقصر اصلی اون خواهر هرزته که هم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۳2 سال پیشبدون دیدگاه شاهین عذاب وجدان داشت؟ هه… خنده دار بود! کسانی که باید عذاب وجدان نداشتند. آنوقت این پسر عذاب وجدان داشت! لیوان قهوه را…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۲2 سال پیشبدون دیدگاه نماند تا بیشتر از این شاهد گریه های او و نگاه های غم انگیزش به در و دیوار کلبه باشد. در را محکم بست و رو به…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۱2 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان تکانی به دستش داد و تا خواست گندم را به داخل هول دهد، آذربانو با هول و ولا مقابله چارچوب در ایستاد و برخلاف پرستیژی که همیشه سعی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۰2 سال پیشبدون دیدگاه کمی بعد در باز شد و گندم با قدم های آرام به سمتمان حرکت کرد. پشت سرش هم دکتر شاهینی که تاکنون به ستون پشت سر…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۹2 سال پیشبدون دیدگاه خاطره ی روزی که استارت ازدواجمان خورد، در ذهنم به تصویر کشیده شد. گویی زمان در حال کش آمدن بود و مغزم در آن روز…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۸2 سال پیشبدون دیدگاه زمانی که امیرخان گفت کسی از بینمان قرار است در این کلبه بماند، زانوهایم سست شد و نگاه همه به سمتم برگشت. نگاه هایی که بعضی…