رمان ماتیک پارت ۵۸

بدون دیدگاه
  ***   کتاب‌های کمک درسی که ساواش روبرویش چیده بود را از نظر گذراند   ابرو در هم کشیده و لب زد   – خب؟   ساواش با جدیت…

رمان ماتیک پارت ۵۷

بدون دیدگاه
      قبل از اینکه بتواند باز هم ادامه دهد لادن عصبی زیر سینی صبحانه کوبید   سینی با شدت برگشت و محتویاتش زمین را کثیف کرد   ظرف…

رمان ماتیک پارت ۵۶

۱ دیدگاه
      – سر صبحی گند نزن تو حال خودتو من دخترجون   دوباره بی رحم شد و گفت:   – وجود تو باعث گند زده شدن تو حالِ…

رمان ماتیک پارت ۵۵

بدون دیدگاه
    ساواش سر تکان داد و جمله اش را قطع کرد   _ قفل درو عوض میکنی شب تو خیابون بمونم میدونم!   لادن لبخند زد   _ نمیخواستم…

رمان ماتیک پارت ۵۴

۳ دیدگاه
      اینبار به راحتی عقب هلش داد و نفس زنان خندید   _ دفعه ی بعد که زن و شوهر بازی می‌کنی مواظب باش از مردونگی نیفتی استاد…

رمان ماتیک پارت ۵۳

بدون دیدگاه
  بدونِ سر و صدا به سمت تخت دونفره رفته و همین که دراز کشید دوباره صدای لادن بلند شد:   _ کجا؟!   از صدای جیغش از جا پرید…

رمان ماتیک پارت ۵۲

بدون دیدگاه
      لادن پوزخند زد:   _ همین که الان تو کما نیستی یعنی خدا بهت رحم کرده   ساواش چپ چپ نگاهش کرد   نگهبان گیج گفت:  …

رمان ماتیک پارت ۵۱

بدون دیدگاه
    حق به جانب پرسید:   _ که چی بشه؟   ساواش بی حوصله سر تکان داد   درد شدیدی داشت   احساس میکرد با هربار نفس کشیدن قفسه…

رمان ماتیک پارت ۵۰

بدون دیدگاه
      سرش را به پنجره تکیه داد و چشمانش را بست.   باورش نمی شد چه از سر گذرانده بود.   اصلاً این روزها همه چیز عجیب بود.…

رمان ماتیک پارت ۴۹

بدون دیدگاه
        ساواش تکان نخورد.   منظم نفس می‌کشید و پلک هایش بسته بود.   صدای در که آمد لادن وحشت زده از جا پرید.   احساس می‌کرد…

رمان ماتیک پارت ۴۸

۱ دیدگاه
    _ خونریزی دارن؟   لادن کلافه بود ترسیده و سرگردان   _ آره   _ کجای بدن؟   _ سر و… دهن… از دهنش خون میاد خون بالا…

رمان ماتیک پارت ۴۷

۱ دیدگاه
  * * * * * *   با حرکت جسمی کنار بدنش چشم هایش را باز کرد   هوا روشن شده بود   گیج به محیط غریبه نگاه کرد…

رمان ماتیک پارت ۴۶

۵ دیدگاه
        ساواش با خنده ای جنون آمیز روبروی لادن ایستاد و گوشه لباس مردانه‌اش را گرفت :   _ حتی لباسای تنمم مال توئه! ولی خب بازنده…

رمان ماتیک پارت ۴۵

۲ دیدگاه
      دست های دخترک را میان دستانش گرفت و آرام نالید :   _ لادن ، تورو به هرکی و هرچی که می‌پرستی ساواش آدم بدی نیست میدونم…

رمان ماتیک پارت ۴۴

۳ دیدگاه
      پدرش پرسید :   _ چه حرفی داری باهاشون دخترم؟ هر حرفی هست تو دادگاه گفتی   سرش را بلند کرد و در چشمان پدرش خیره شد…