رمان دلباخته پارت ۸۳

بدون دیدگاه
      – خب عزیز من.. من که نمی گم نکن.. می گم بیشتر به فکر آینده ی دخترت باش.. اصلاً ممکنه بخواییم بچه دار شیم.. نباید به آینده…

رمان دلباخته پارت ۸۱

بدون دیدگاه
        – سلام دختر خیلی بد.. تو معلوم هست کجایی؟ نشستی اون بالا بالاها که من زنگ بزنم!   احوالپرسی می کنم و صبا از من دلخور…

رمان دلباخته پارت ۸۰

بدون دیدگاه
      – زندگی کردن با حاج صادقی که من می شناسم صبرِ ایوب می خواد، می دونم.. تو.. زن قوی ای بودی که تونستی طاقت بیاری و اون…

رمان دلباخته پارت ۷۸

۱ دیدگاه
    زری خانم لبخند زنان نگاهم می کند.   – سلام به روی ماهت، مادر   برای لحظه ای مکث می کند.   – صدات نمی کردم خواب می…

رمان دلباخته پارت ۷۷

بدون دیدگاه
      دلم از دستِ خودم پُر است و رویم انگار پُرتر! از خودم خجالت می کشم و از او بیشتر.   به آنی نکشیده صدای شیطان درونم را…

رمان دلباخته پارت ۷۶

۱ دیدگاه
      حق به جانب لب می جنباند.   – بفرمایید.. بگید من کِی ازتون خواستم که واسه رفت و آمدم تکلیف معلوم کنین! کِی گفتم مراقبم باش که…