رمان دلباخته پارت 233

۱ دیدگاه
        انگشتانش روی گردنم می خزد. موهایم را یک طرف شانه ام می اندازد.   – پیشِ من موهات و نبند، بذار دورت بریزه   – اگه…

رمان دلباخته پارت 232

۳ دیدگاه
      – من چی دارم که ازم یاد بگیری، دختر! همین که تونستی دلِ امیر حسین و به دست بیاری معلوم می شه که خودت بلدی چیکار کنی،…

رمان دلباخته پارت 231

۲ دیدگاه
  ”     – لباست و عوض کردی، بیا صبحونه بخوریم   می گوید و می رود.   پیراهنم را تن می زنم. موهایم را بالای سر می بندم…

رمان دلباخته پارت 230

۱ دیدگاه
        – عاجز شدم بخدا… ببین، من آدم خودخواهی نیستم، ولی تو باهام کاری کردی که تو رو فقط واسه خودم بخوام و بشم یه آدم حسود…

رمان دلباخته پارت 229

۲ دیدگاه
  سرِ انگشتانش لای موهایم فرو می رود. سنگینیِ تنش را با احتیاط روی بدنم می کشد.   گرمای نفسش روی گردنم می لغزد. لب هایش برای  لمس لب هایم…

رمان دلباخته پارت 228

۴ دیدگاه
  ”     بغض به گلویم می چسبد. چشمانم خالی و پُر می شود.   دست هایم دور ِ گردنش حلقه می زند.   – تو رو اندازه چی…

رمان دلباخته پارت 227

۱ دیدگاه
      حالا دیگر محرم است، از یک روز پیش.   درست کمی بعدتر از انکه از پله های محضر بالا رفتیم و رو به روی مردی میانسال نشستیم.…

رمان دلباخته پارت 226

۱ دیدگاه
          حواسم پیشِ حرف های ملیحه خانم جا مانده انگار.   نیشم شل می شود وقتی نگاه بامزه اش در صورتم می چرخد.   رستا را…

رمان دلباخته پارت 225

۱ دیدگاه
        نزدیک ظهر است که ملیحه خانم زنگ می زند. سلام و احوال پرسی می کنم.   می گوید خوبم، ولی انگار راست نمی گوید.   –…

رمان دلباخته پارت 224

۱ دیدگاه
      دایی با خنده لب می جنباند.   – خدا مهربون ترت کنه، ابجی… ولی شد یه بار طرف ما رو بگیری! هر کی ندونه می گه ابجی…

رمان دلباخته پارت 223

۱ دیدگاه
  الهه از پا نمی نشیند.   هر از گاه امیر حسین را به آغوش می کشد و گاه  منی که فکر می کردم هرگز نمی خواهدم.   – تعریف…

رمان دلباخته پارت 222

۱ دیدگاه
        – هر چی شما بگید، حاج خانم… کور شم اگه بذارم آب تو دل مریم خانم تکون بخوره… جیب من مالِ زنمه، زندگی مشترک که سوایی…