دود از سرم بلند می شود.
این مرد چرا ذره ای آدم نمی شود!
یقه اش از مشتِ سید رها می شود.
– جالب شد، حاجی! می شه بگی با کدوم قانون؟
برای لحظه ای مکث می کند.
سر جلو می برد.
– شده دار و ندارم و بدم، ولی نمی ذارم تو خونه ی تو بزرگ شه، اینو بهت قول می دم، صادق
تک خند تهوع آوری می زند.
رو به من لب می جنباند.
– چیکارش کردی، ها؟! وِرد و جادو خوندی، نه؟
دستی به موهای بهم ریخته اش می کشد.
نگاه باریکش به چشمانم می چسبد.
تیرِ خلاص را می زند.
من انگار پیش از این مرده ام، نمی دانم.
– بهش نگفتی، نه! نگفتی حامد ترسید چیزی بگه، ترسید بگه زنش دست خورده ی یکی دیگه بود و خدا می دونه اون شب…
کم مانده چانه اش میان انگشتان سید خورد شود.
– بی شرفِ حروم لقمه… تو دیگه چه کثافتی هستی! چجوری می تونی به زنِ من…
حرفش را تمام نمی کند.
سرش محکم به پیشانیِ صادق می کوبد.
آخ بلندی از دهانش بیرون می پرد.
صدای بی بی می آید.
فریاد می زند.
– بس کن، امیر حسین!
زری خانم از پله ها پایین می دود.
جلو می روم، بازویش را محکم می چسبم.
– تو رو خدا ولش کن، امیر حسین
نفسش را محکم فوت می کند.
عقب می کشد با زورِ من.
– کافیه یه بار، فقط یه بار دیگه اسم زنِ من و ببری، به امام حسین قسم قیمه قیمه ت می کنم، صادق
دندان روی هم می فشارد.
با کفِ دست محکم به سینه می کوبد.
– مریم زن منه، چه تو بخوای، چه نخوای ناموس منه… گرفتی چی می گم؟ با من سرِ ناموسم شوخی نکن، والا با همین دستام خفه ت می کنم، صادق
نگاه صادق خیره به زری خانم است.
من هرگز اینهمه غمگین ندیدمش.
– می بینی! می بینی منو به چه روز انداختی، زن! من یه عمره دارم تو آتیشی می سوزم که تو روشن کردی… هر روز خودم و لعنت کردم که چرا زودتر نیومدم جلو! هر شب خودم و لعنت کردم که واسه چی بغل زنی می خوابم که هیچوقت نخواستمش
سر تکان می دهد.
حس می کنم صدایش پُر از بغض است، نمی دانم.
– من یه عمره باختم، زری… هر کی ندونه تو یکی خوب می دونی که من واسه چی از مهدی جدا شدم، کشیدم کنار چون برام سخت بود، طاقتش و نداشتم
ای وای آدم نمیدونه صادق رو خفه کنه یا دلش بسوزه از شکست عشقی قدیمش قاصدک جون اینم نویسنده دیر پارت میده ؟نمیشه زودتر پارت بدی؟
اینو و شالوده عشق هر وقت هر چند پارت بیاد میزارم باور کنید اصلا دست من نیست