رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۷

بدون دیدگاه
      کیفش را برداشت و عصبانی روسری‌اش را مرتب کرد.     -می‌تونم ردیف کنم اما ولش کن ارزششو نداره. این چند روز خیلی فکر کردم اما امروز…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۶

بدون دیدگاه
      بالاجبار مجبور می‌شد با آنکه در خانه‌ی خودش است در اتاق مهمان بخوابد اما امشب بدون هیچ حرفی خودش مسیر اتاق مهمان را در پیش گرفت و…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۴

بدون دیدگاه
        -همه..همش همین بود. من بی‌تقصیر نیستم اما اگه… اگه اون نبود شاید اصلاً هیچکدوم از…   -بسه به اندازه کافی حرفاتو شنیدم…دیگه بِبُر صداتو.   -اون……

رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۳

بدون دیدگاه
      -خب مثله این که حرفی نداری… خوبه.   -امکان ن..نداره نم..یتونی تو نمی‌تونی هی هیچ کا..کاری باهام بکنی. هیچ… هیچ مدرکی نداری!   -هوووم راست می‌گی امکان…

رمان زنجیر زر پارت۱۵۰

بدون دیدگاه
        و خدا می‌دانست که اگر مرد مقابلش برادرش نبود، هم خونش نبود، می‌مرد هم به یک مشت محکم بسنده نمی‌کرد و حسابی دلی از عزا درمی‌آورد…!…

رمان زنجیر زر پارت ۱۴۹

بدون دیدگاه
          یعنی پری کوچکش توانسته بود شب را راحت بخوابد؟!     ریشه‌ی آن دختر را از بَر بود. مطمئناً شب سختی را‌ گذرانده و احتمالاً…

رمان زنجیر زر پارت ۱۴۸

بدون دیدگاه
      برای این‌که آدلر بفهمد در چند ساعت محدودی که فرصت دارند دقیقاً راجع به کدام قسمت زندگی مردی که حال بی‌هوش و با دستانه بسته داخل انباری…

رمان زنجیر زر پارت ۱۴۷

بدون دیدگاه
      -من متوجه اشتباهم هستم اما اونجوری که فکر می‌کنی نیست. من رو حساب تانیا رفتم بعدشم…     خشمگین غرید‌؛     -اسم اون دخترو جلوی من…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۵

بدون دیدگاه
      اینطور کارها کاملاً برخلاف اصول اخلاقی‌اش بود.   او کسی بود که همیشه از این محدودیت‌ها نفرت داشت و بارها شنیده بودم که چطور به حالت تاسف…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۴

بدون دیدگاه
      آفتاب داشت تا مغزاستخوانم رسوخ می‌کرد و پلک‌هایم با چسب مهر و موم شده بودند اما با این حال مسلماً زور خورشید به چشمان خسته‌ام می‌چربید.  …

رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۳

بدون دیدگاه
      دخترکی کوچک‌. در وجودم جیغ می‌زد و گریه می‌کرد.     صدای گریه‌هایش با حرف زدن مداوم‌ نازلی ترکیب شده و سرگیجه‌‌ام را بیشتر می‌کرد.    …