رمان ماه تابانم پارت ۶۲2 سال پیش۱ دیدگاه خنده ای کردم و کنار گوشش گفتم _دلت میاد منو ول کنی بری؟ مگه ابراز علاقه کرم ریزیه که داری میگی اگه کرم بریزم میری؟ دارم بهت…
رمان ماه تابانم پارت ۶۱2 سال پیش۱ دیدگاه که برایان گفت _خب بگو ببینم اینارو تو درست کردی تابان؟ ابرویی بالا انداختم و آره ای گفتم که گفت _چه عجیب! نمی دونستم آشپزی هم…
رمان ماه تابانم پارت ۶۰2 سال پیشبدون دیدگاه باز نفس عمیق دیگه ای کشید و بلاخره دهن باز کرد و گفت _راجب من چی فکر کردی تابان؟ فکر کردی من چون اومدم خارج دیگه اون…
رمان ماه تابانم پارت ۵۹2 سال پیش۴ دیدگاه نمیدونستم چجوری بگم ولی باید میگفتم برای همین دلو زدم به دریا و گفتم _میشه وقتی میری سر قرار با گوشی زنگ بزنم و تو قطع نکنی تا…
رمان ماه تابانم پارت ۵۸2 سال پیش۱ دیدگاه با دیدن کافه، با لحن بچگانه ای گفتم _آقاهه! با لبخند نگاهم کرد که گفتم _میشه منو ببلی این کافهه؟ نیم نگاهی بهم انداخت و…
رمان ماه تابانم پارت ۵۷2 سال پیش۱ دیدگاه گفت همینجا وایسم تا ماشین رو پارک کنه و بیاد. به حرفش گوش دادم و همونجا وایسادم. پنج دقیقه گذشت که برایان اومد سمتم. _پس آترین کو؟…
رمان ماه تابانم پارت ۵۶2 سال پیشبدون دیدگاه ولی قصد داشتم سر به سرش بزارم. ابرویی بالا انداخت و گفت _یعنی میخوای بگی نمیببینی؟ با این حرفش الکی به دور و ور نگاه کردم…
رمان ماه تابانم پارت۵۵2 سال پیشبدون دیدگاه ازش فاصله گرفتم. ظرفارو گذاشتم توی سینک که باز دست انداخت دور کمرم و منو کشید سمت خودش _چیه تابان چرا اینجوری میکنی؟ گفتم که از…
رمان ماه تابانم پارت۵۴2 سال پیش۱ دیدگاه رفتم سمت در و بستمش. آروم رفتم سمت تابان و روی تخت با فاصله ازش خوابیدم. همون لحظه تابان چرخی زد و رو به من خوابید. لبخندی…
رمان ماه تابانم پارت ۵۳2 سال پیشبدون دیدگاه با غیض نوچی گفت و زل زد به سقف. همونطور که دست میکشیدم توی موهاش گفتم _حالا فکرت درگیر چی بود که بی خواب شدی؟ چیزی نگفت.…
رمان ماه تابانم پارت ۵۲2 سال پیشبدون دیدگاه برایان مشکوک نگامون کرد. از حالت صورتش خندم گرفت و ریز خندیدم. ابرویی بالا انداخت با جدیت گفت _خنده داره؟ با این حرفش به آترین نگاه…
رمان ماه تابانم پارت ۵۱2 سال پیش۱ دیدگاه از محوطه سرسبزش رد شدیم. نگاه همه اون پسر جوونایی که اونجا بود روی من بود و بقیه روی اترین. آترین با حرص روبه من لب زد…
رمان ماه تابانم پارت ۵۰2 سال پیش۱ دیدگاه باورم نمیشد! باورم نمیشد آترین منو انقدر دوست داشته باشه! فکرشم نمیکردم یه روزی انقدر به آترین دل ببندم که دیوونه وار منتظر نیم نگاهش باشم! فکرشم نمیکردم…
رمان ماه تابانم پارت ۴۹2 سال پیش۴ دیدگاه دو سه بار دیگه پشت سر هم زنگ زدم ولی باز هم بی فایده بود. دیگه داشتم دیوونه میشدم. سه چهار تا پیام پشت سر هم فرستادم.…
رمان ماه تابانم پارت ۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه با گریه گفت _دکتره میگه… میگه تو باید… _ای بابا مادر من، زهر ترک شدم بخدا. بگو ببینم چی شده؟ با گریه ادامه داد _باید…