رمان ماه تابانم پارت ۶۱

4.3
(21)

 

 

 

که برایان گفت

_خب بگو ببینم اینارو تو درست کردی تابان؟

 

ابرویی بالا انداختم و آره ای گفتم که گفت

_چه عجیب! نمی‌ دونستم آشپزی هم بلدی.

 

کمی پوکر نگاهش کردم، در آخر حرصی گفتم

_اونوقت از کجا به این نتیجه رسیدی؟

 

خنده ای کرد و گفت

_اخه هرکس دور و ور من بوده، آشپزی بلد نبود.

فقط الکی لاف میزد که بلدم و اینا…

 

چشم غره ای رفتم و گفتم

_لطفا دیگه منو با بقیه مقایسه نکن.

 

چشم شیطونی گفت

_خوشبحال داداش آترین که همچین کسی رو توی خونه اش داره.

 

با این حرفش چشمام گرد شد و نگاهی به آترین کردم که پر غرور لبخندی زد و گفت

_بله باعث افتخاره این خانوم خوشگل پیش منه!

 

لبخندی بهش زدم که برایان مشکوک گفت

_صبر کن ببینم بین شماها…

 

با این حرفش هول نگاهی به برایان انداختم که آترین جدی و محکم گفت

_بهتره الان شاممون رو بخوریم به جای صحبت کردن، یخ کرد غذا

 

بعد از حرفش خودش یه نون ساندویچی برداشت و بعد از درست کردن ساندویچ گرفت سمتم.

 

ابرویی بالا انداختم و گفتم

_برای منه؟

 

چشمکی زد که با ذوق ازش گرفتم و بعد از تشکر بدون توجه به نگاه شکاک برایان شروع کردم به خوردن…

 

اون دوتا هم بعد از چند ثانیه ساندویچشون رو درست کردن و خوردن.

وقتی شام خوردنمون تموم شد سریع بلند شدم تا میز رو جمع کنم.

 

برایان بعد از تشکر و حسابی تعریف کردن از غذا از آشپزخونه زد بیرون.

رو به آترین که داشت کمکم میکرد گفتم

_توهم برو من ظرفا رو میشورم و میام.

 

آترین لجباز نوچی گفت

_میخوام پیشت باشم کمکت کنم.

 

چشمی چرخوندم و گفتم

_این کار رو انجام بدی صد در صد برایان شکش یقین میشه . . .

 

 

 

بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت

_مهم نیست برام.

 

چشمام رو براش گشاد کردم و گفتم

_خداروشکر جدیدا هیچی برات مهم نیست میترسم چند وقت دیگه هم بیای به من بگی برات مهم نیستم!

 

آترین چشم غره ای رفت و گفت

_بس کن تابان الکی اعصاب من و خودت رو بهم نریز.

 

شونه ای بالا انداختم و چرخیدم سمت سینک ظرف شویی تا ظرف بشورم.

وقتی کارم تموم شد چرخیدم تا از آشپزخونه بزنم بیرون ولی با دیدن آترین که پشت میز نشسته بود جا خوردم و جیغی کشیدم.

 

سریع عکس العمل نشون داد؛ از جاش پرید و اومد سمتم.جلوی دهنم رو گرفت تا بیشتر از این جیغ نزنم.

 

شوکه نگاهش میکردم که دستش رو وقتی آروم شدم از جلوی دهنم برداشت و گفت

_ چیه دختر؟ چته چرا جیغ می‌ کشی؟

 

نفس عمیقی کشیدم و گفتم

_ تو مگه نرفته بودی بیرون؟

 

پوکر نه ای گفت که هوفی کشیدم. با صدای برایان که اومد توی آشپزخونه و می‌ گفت چه خبره چرخیدیم سمتش!

 

وقتی مادوتا رو دید با خنده گفت

_چتونه شما دوتا؟ چرا تابان جیغ کشید؟

 

آترین کلافه هیچی گفت و از آشپزخونه زد بیرون که برایان سوالی نگام کرد.

منم چون جوابی براش نداشتم شونه ای بالا انداختم و بی‌حوصله از آشپزخونه زدم بیرون.

برایان هم بعد از من خارج شد.

 

کنار آترین روی مبل نشستم که آترین گفت

_ خب برای چی اومده بودی اینجا؟ اونموقع وقت نشد حرف بزنیم.

 

برایان سریع گفت

_یه پیشنهاد کار داشتم!

 

آترین ابروهاش با این حرف برایان بالا پرید و مشکوک گفت

_چحور پیشنهاد کاری؟

 

 

 

برایان با کمی مکث گفت

_والا چند روز پیش اومدن به من پیشنهاد کار دادن و گفتن خواننده با خودت همه چیز با خودت سرمایه با ما.

منم گفتم اگه کارام اوکی شد قبول میکنم. حالا اومدم ازت بپرسم خوانندگیش رو تو قبول میکنی یا نه!

 

آترین در حالی که خیره زل زده بود به برایان گفت

_خودت چی فکر میکنی؟

 

برایان پوفی کشید…

 

🌿 #آتــرین 🌿

 

برایان خودش میدونست من فعلا هیچ کاری رو قبول نمیکنم ولی نمی‌دونم چرا باز اومد پرسید!

 

اون که میدونست الان دارم استراحت میکنم برای کاری که خودم داشتم و میخواستم بهترین بشه ولی باز پرسید؟

 

برایان گفت

_میدونستم جوابشو ولی گفتم شانسم رو امتحان کنم شاید یه فرجی شد.

 

با این حرفش با تاسف سری به طرفین تکون دادم که تابان کنجکاو رو به من گفت

_چرا قبول نمیکنی؟

 

لبخندی بهش زدم و گفتم

_بعدا برات توضیح میدم عزیزم!

 

میدونستم الان تابان داره میمیره از فضولی تا از قضیه با خبر بشه ولی باید صبر میکرد برایان بره.

 

و من وقتی اون رو توی بغلم گرفتم براش توضیح بدم.

برایان که فهمید کم کم باید بره؛ تکونی سر جاش خورد و گفت

_به هرحال گفتم بیام بگم بهت حالا اگه تصمیمت عوض شد بهم خبر بده.

 

باشه ای گفتم که از جاش بلند شد و رفت سمت در خروجی.

بعد از اینکه از خونه زد بیرون تابان سریع در رو بست و اومد سمتم تا کنارم بشینه ولی من دستش رو کشیدم و انداختمش روی پاهام.

 

در حالی که بغلش میکردم کنار گوشش گفتم

_خب خانوم خانوما چی پرسیده بودن؟

 

بعد از حرفم بوسه ای روی لاله گوشش گذاشتم که نفس عمیقی کشید و لرزون گفت

_اگه میخوای کرم بریزی من برم . . .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

توروخداااا کرم بریزییی

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x