رمان ماه تابانم پارت ۵۲

4
(30)

 

 

برایان مشکوک نگامون کرد. از حالت صورتش خندم گرفت و ریز خندیدم.

 

ابرویی بالا انداخت با جدیت گفت

_خنده داره؟

 

با این حرفش به آترین نگاه کردم که با خنده گفت

_باورشون شد!

 

سری تکون دادم و گفتم

_به من میخوره با آترین ازدواج کرده باشم؟

اصلا به من میاد زنش باشم؟

 

همه به جز مری گفتن آره.

برایان دست به سینه رو به آترین گفت

_جدی تابان چه نسبتی باهات داره؟

 

آترین شونه ای بالا انداخت و گفت

_دوستم

 

مری هم با پوزخند گفت

_چه دوستیه که پیشت زندگی میکنه؟

نکنه از نظر جنسی مشکل داری که گذاشتی یه دختر کنارت زندگی کنه؟

 

آترین عصبی خواست چیزی بگه که برایان سریع با خنده گفت

_خب تابان بگو ببینم آترین تو خونه رفتارش چجوریه؟ اخلاقش مثل الان گنده؟

 

با خنده زل زدم به برایان که مظلوم گفت

_چرا میخندی؟ سوال پیش میاد برای آدم خب!

 

با خنده به آترین گفتم

_چقدر بد اخلاقی میکنی باهاشون که اینا همچین سوالی میپرسن؟

 

استیو اوف طولانی ای کشید

_زیااااااااد.

آترین برامون مثل داداش بزرگتره که خیلی قلدره…

 

خوبه ای گفتم که سوالاتشون شروع شد.

اون وسط برایان تند تند مزه پرونی میکرد تا آترین دعوا راه نندازه و جواب بی ادبی مری رو نده.

 

در کل شب خوبی بود و حسابی خندیدیم. معلوم بود برایان خوش خنده جمع دوستانشونه که حسابی میخندونه بقیه رو.

 

وقتی سوار ماشین شدیم برایان داد زد

_آترین یه روز باید ما روبه خونه ات دعوت کنیا!

 

آترین سری تکون داد و راه افتاد رو به آترین گفتم

_جمع دوستانه خیلی خوبی داری.

 

آترین با لبخند گفت . . .

 

 

_همینا باعث پیشرفت کردن من شدن.

اگر این چند نفر نبودن من انقدر موفق نبودم.

به خصوص برایان…

اگر نبودن من تو این کشور دووم نمیاوردم.

 

با غیض گفتم

_قبول میکنم همشون به جز مری باعث پیشرفتت شدن.

بیشعور دیدی چه حرف چرتی زد؟

 

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت

_آره از روی حسادت بود. بیخیالش!

بگو ببینم تو چرا با مری مشکل داری؟

 

ابرویی بالا انداختم و گفتم

_کی گفته من باهاش مشکل دارم؟

 

نیشخندی زد و گفت

_کاملا معلومه که به خون هم تشنه اید. منو گول نزن…

 

چیزی نگفتم که با یاداوری برایان و اموزشگاه گیتارش سریع چرخیدم طرفش و گفتم

_میشه برم کلاس گیتار؟

 

با کمی مکث گفت

_نمیدونم خودت میدونی.

تو باید برای آینده ات تصمیم بگیری…

 

نگاهی به صورتش کردم و تا رسیدن به خونه چیزی نگفتم.

 

وقتی رسیدیم، ماشین رو که پارک کرد سریع پیاده شدم و رفتم داخل خونه.

کمی گرمم بود برای همین تا رسیدم به اتاقم سریع لباسام رو در اوردم.

 

داشتم لباس عوض میکردم که تقه ای به در خورد هول کرده از اینکه لباس تنم نیست بلند گفتم

_بله چیشده؟

 

اترین از پشت در گفت

_برو کلاس گیتار ولی خودم میبرمت و میارمت…

 

ذوق زده رفتم سمت در اروم بازش کردم.

از لای در بهش نگاه کردم و گفت

_واقعا؟

 

سری تکون داد و گفت

_آره. تو خونه هم برای سریع تر راه افتادنت خودم هستم.

 

باشه ای گفتم که با خنده پشتشو بهم کرد و رفت.

سریع تر از اون چیزی که فکرشو بکنم اماده شدم برای خواب و بعد از پوشیدن لباس خوابم رفتم سمت تخت.

 

خودم رو روی تخت پرت کردم. انقدر خسته بودم که بدون هیچ فکری خوابم برد.

 

با صدای اهنگی که توی گوشم پیچید تکونی خوردم آروم چشمام رو باز کردم.

به ساعت که چهار صبح رو نشون میداد نگاه کردم.

خمیازه ای کشیدم و به سختی از جام بلند شدم . . .

 

 

رفتم سمت پنجره ببینم صدا از اینور میاد یا باز آترین خوابش نبرده زده زیر خوندن…

 

وقتی متوجه شدم صدایی از بیرون نمیاد از اتاق خارج شدم.

از پله ها رفتم پایین و با دیدن آترین که روی مبل نشسته بود گفتم

_باز خوابت نبرد؟

 

سرش رو بلند کرد و گفت

_نه فکرم درگیره خوابم نمیبره.

 

پوفی کشیدم و رفتم سمت.

کنارش نشستم که گفت

_چرا نشستی اینجا؟ برو بخواب صدای اهنگم رو کم میکنم…

 

نوچی گفتم

_خوابم پرید.

 

شرمنده عذرخواهی کرد که اخمام رفت توی هم و گفتم

_برای چی عذر خواهی میکنی؟

او باعث نشدی که خوابم بپره.

من اگه میخواستم بخوابم خیلی سریع خوابم میبرد‌…

 

هیچی نگفت که ادامه

_خب آهنگ گوش میدادی یا خودتم میخوندی؟

 

نیم نگاهی بهم انداخت

_یکم میری اونورتر؟

 

با این حرفش، متعجب کمی ازش فاصله گرفتم که سریع خوابید و سرش رو روی پاهام گذاشت.

 

شوکه خیره شدم بهش که گفت

_ببخشید یکم سرم رو پاهات باشه بعد بلند میشم فقط می‌خوام آرامش بگیرم.

 

با این حرفش آروم دستم و داخل موهاش کشیدم که لبخندی زد و گفت

_خوب میدونی چیکار کنی که آروم شم!

 

با خنده گفتم

_من اصلا منبع آرامشم.

هر کاری بکنم طرفم آرامش میگیره!

 

دستش رو روی دستم که داخل موهاش بود گذاشت و گفت

_آره ولی فقط باید منبع آرامش من باشی نه کس دیگه ای!

 

_نمیشه که. باید دوستامو هم آروم کنم.

 

با غیض نوچی گفت و . . .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x