رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۱

۱ دیدگاه
      لبخندی بهش زدم و گفتم:   – اینو من باید بپرسم!   چند لحظه بهم خیره شدیم. یه چیزی رو خوب می دونستم. تاریخ زندگی من به…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۰

۱ دیدگاه
        عمیق نگاهم کرد و گفت:   – دارم تعادل برقرار می کنم.   لبخندی زدم و گفتم:   – تعادل؟ یعنی فکر می کنی ممکنه ازم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۹

۴ دیدگاه
      لبخندش غمیگین شد و صادقانه گفت:   – نه!   لبخند فاتحانه ای کردم و گفتم:   – چرا پس حرف الکی می زنی پسرم؟ تو دلت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۸

۲ دیدگاه
        با ترس اسممو صدا زد و سریع از جاش بلند شد. به خاطر حالت بریدن دستم و دیدن اون همه خونی که داشت قطره قطره می…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۷

بدون دیدگاه
      لب زدم:   – پس تو رو واقعا خدا فرستاده برای من؟   آهی کشید و گفت:   – نمیدونم رویین. فقط میدونستم نباید ولت کنم. نباید…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۶

بدون دیدگاه
    – اعتراض وارد نیست!   و ناگهان مثل دو قطب نا همنام آهن ربا بهم متصل شدیم. بوسیدمش… چشیدمش… نفساشو نفس کشیدم.   خیسی لباش روی لبام و…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۵

۱ دیدگاه
          چقدر بین من و دلیار تفاوت بود. من حتی انتخاب اولین سازام هم با خودم بود. خودم خواستم سنتور و پیانو یاد بگیرم. خودم خواستم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۴

۱ دیدگاه
      با لبخند نگاهم می کرد. ادامه دادم:   – ببین دلیار…   پرید وسط حرفم و تاکید کرد:   – دل آ…   سری به نشونه باشه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۳

۱ دیدگاه
  ◄   پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:   – دل آ واثعا دلم نم یخواد دیگه از بچگی هام چیزی یادم بیاد. برام حرف بزن. یه چیزی بگو…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۲

۲ دیدگاه
      -دورت بگردم. تموم شد دیگه…   پلکی زدم و خیره شدم به بیرون پنجره و بارون بی امانی که می بارید و گفتم:   – از زندگی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۱

۴ دیدگاه
        – می گفتم اگر خنک میشه، اگر آروم میشه اشکال نداره. بذار هر چی میخواد بگه. فدای سرش. بلک سوانو شکست؟ فدای سرش! لپتاپمو شکست؟ اشکال…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۰۰

۵ دیدگاه
        لبخند شیرینی زد و گفت:   – معلومه که میشه! چرا نشه عزیزم؟   لب زدم:   – من توی اوج بودم اما یوجین می گفت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۹

۴ دیدگاه
        سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت:   – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۸

۱ دیدگاه
        سری تکون داد و گفت:   – یه روز برات می رقصمش.   یادم نرفته بود دلیار بالرینه. حتی رقصش رو هم دیده بودم. اون روز…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۹۷

۲ دیدگاه
      آهی کشیدم و پچ پچ وار گفتم:   – اون زن! همونی که منو به دنیا آورد… جمعه ها که نمی رفت سر کار زود تر از…