رمان هیلیر پارت ۱۱۱9 ماه پیش۱ دیدگاه لبخندی بهش زدم و گفتم: – اینو من باید بپرسم! چند لحظه بهم خیره شدیم. یه چیزی رو خوب می دونستم. تاریخ زندگی من به…
رمان هیلیر پارت ۱۱۰9 ماه پیش۱ دیدگاه عمیق نگاهم کرد و گفت: – دارم تعادل برقرار می کنم. لبخندی زدم و گفتم: – تعادل؟ یعنی فکر می کنی ممکنه ازم…
رمان هیلیر پارت ۱۰۹9 ماه پیش۴ دیدگاه لبخندش غمیگین شد و صادقانه گفت: – نه! لبخند فاتحانه ای کردم و گفتم: – چرا پس حرف الکی می زنی پسرم؟ تو دلت…
رمان هیلیر پارت ۱۰۸9 ماه پیش۲ دیدگاه با ترس اسممو صدا زد و سریع از جاش بلند شد. به خاطر حالت بریدن دستم و دیدن اون همه خونی که داشت قطره قطره می…
رمان هیلیر پارت ۱۰۷10 ماه پیشبدون دیدگاه لب زدم: – پس تو رو واقعا خدا فرستاده برای من؟ آهی کشید و گفت: – نمیدونم رویین. فقط میدونستم نباید ولت کنم. نباید…
رمان هیلیر پارت ۱۰۶10 ماه پیشبدون دیدگاه – اعتراض وارد نیست! و ناگهان مثل دو قطب نا همنام آهن ربا بهم متصل شدیم. بوسیدمش… چشیدمش… نفساشو نفس کشیدم. خیسی لباش روی لبام و…
رمان هیلیر پارت ۱۰۵10 ماه پیش۱ دیدگاه چقدر بین من و دلیار تفاوت بود. من حتی انتخاب اولین سازام هم با خودم بود. خودم خواستم سنتور و پیانو یاد بگیرم. خودم خواستم…
رمان هیلیر پارت ۱۰۴10 ماه پیش۱ دیدگاه با لبخند نگاهم می کرد. ادامه دادم: – ببین دلیار… پرید وسط حرفم و تاکید کرد: – دل آ… سری به نشونه باشه…
رمان هیلیر پارت ۱۰۳10 ماه پیش۱ دیدگاه ◄ پوف کلافه ای کشیدم و گفتم: – دل آ واثعا دلم نم یخواد دیگه از بچگی هام چیزی یادم بیاد. برام حرف بزن. یه چیزی بگو…
رمان هیلیر پارت ۱۰۲10 ماه پیش۲ دیدگاه -دورت بگردم. تموم شد دیگه… پلکی زدم و خیره شدم به بیرون پنجره و بارون بی امانی که می بارید و گفتم: – از زندگی…
رمان هیلیر پارت ۱۰۱10 ماه پیش۴ دیدگاه – می گفتم اگر خنک میشه، اگر آروم میشه اشکال نداره. بذار هر چی میخواد بگه. فدای سرش. بلک سوانو شکست؟ فدای سرش! لپتاپمو شکست؟ اشکال…
رمان هیلیر پارت ۱۰۰10 ماه پیش۵ دیدگاه لبخند شیرینی زد و گفت: – معلومه که میشه! چرا نشه عزیزم؟ لب زدم: – من توی اوج بودم اما یوجین می گفت…
رمان هیلیر پارت ۹۹10 ماه پیش۴ دیدگاه سکوت کردم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. دلیار آروم تر گفت: – میدونی بعد از تو دیگه هیچ شاگردی قبول نکرده؟ میدونی مریضه؟ سرطان داره؟ میدونی…
رمان هیلیر پارت ۹۸10 ماه پیش۱ دیدگاه سری تکون داد و گفت: – یه روز برات می رقصمش. یادم نرفته بود دلیار بالرینه. حتی رقصش رو هم دیده بودم. اون روز…
رمان هیلیر پارت ۹۷10 ماه پیش۲ دیدگاه آهی کشیدم و پچ پچ وار گفتم: – اون زن! همونی که منو به دنیا آورد… جمعه ها که نمی رفت سر کار زود تر از…