رمان هیلیر پارت ۱۰۳

4.6
(64)

 

 

پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:

 

– دل آ واثعا دلم نم یخواد دیگه از بچگی هام چیزی یادم بیاد. برام حرف بزن. یه چیزی بگو که این کثافتی که تعریف کردم رو بشوره ببره!

 

لبخندی زد و پرسید:

 

– چی بگم؟

 

موهاشو نوازش کردم و گفتم:

 

– فهمیدن از زندگی من بسه. هر چی لازم بود بدونی دونستی. دیگه هیچ نقطه تاریکی توی گذشته من نیست.

 

– پرسید:

 

– حالا میخوای راجع به گذشته من بدونی؟

 

سریع جواب دادم:

 

– نه! از گذشته ها حالم هم میخوره. دیگه نمیخوام برگردم به گذشته. از الانت بگو. درباره خودت. درباره دل آ یی که نشسته روی پام و بوی موهاش تموم بینیم رو پر کرده بگو.

 

پرسید:

 

 

 

– بوی موهام بده؟

 

صادقانه گفتم:

 

– برای منی که تمومم عمر بوی عرق و خون و جسد توی بینیم بوده بوی موهای تو، بوی تنت مثل بو کردن یه تیکه از بهشته. عطری که به تنت می زنی، بوی میوه ای موهات رو خیلی دوست دارم.

 

آروم نگاهم کرد و لب زد:

 

– همه چیزمو دوست داری اما خودمو نه! این واقعا جنایت علیه بشریته.

 

لبخندی بهش زدم و سکوت کدم. آهی کشید و گفت:

 

– درباره چی دلیار میخوای بدونی؟

 

جواب دادم:

 

– همه چیزت.

 

آهی کشید و گفت:

 

– یه فکتی راجع به من هست که باید اول از همه بدونی. یکم درست نیست اول کاری اینو بهت بگم ولی…من واقعا هورنی ام!

 

 

زدم زیر خنده و گفتم:

 

– واقعا سرنوشت ساز بود. پس میگی حواسم باید به خودم باشه که یهو شبی نصف شبی خفتم نکنی یه گوشه کناری بهم تجاوز کنی؟

 

لبخندی زد و گفت:

 

– یه چیزی تو همین حدودا. جدی میگم رویین! من با همه وجودم عاشقتم، دوست دارم همه جوره باهات باشم. شاید یکم خلاف عرف جامعه باشه و از این چرت و پرتا ولی اجتناب ناپذیره!

 

جواب دادم:

 

– من واقعا آمادگی این که سکس داشته باشم رو ندارم.

 

خندید و گفت:

 

– امادگی نمیخواد پسرم! بسپارش به غریضه! بذار غریضه هات و احساساتت کنترلت کنن.

 

مثل این که واقعا راست می گفت هورنیه!

با اون تیکه لباس زیری که من توی اتاقش دیدم متاسفانه غرایض مزخرف منم بیدار شده بود. اما از یه چیزی می ترسیدم. از آدمی که اولین رابطه هاش با یه زن وحشی بوده.

از کسی که اولین فیلم پورنی که دیده وحشیانه و بی رحمانه بوده.

 

من از این آدم می ترسیدم.

 

 

 

 

از این می ترسیدم وسط رابطه یه دفعه دیوونه بشم.

یه دفعه فکر کنم به جای دلیار مدیاست!

یه دفعه بهش آسیب بزنم.

و اون روزی که دلیار آسیب ببینه، اونم با دستای من ، اون روز واقعا روز مرگ منه. دلم نمیخواست دلیار حتی آخ بگه. حتی دلم نمی خواست یه سردرد ساده بگیره.

از این می ترسیدم به خودم بیام و ببینم دلیار بین دستام داره از درد به خودش میپیچه.

چیزی که مدیا ازم انتظار داشت.

من می ترسیدم!

برای همین می گفتم امادگیشو ندارم.

 

صداقانه گفتم:

 

– می ترسم! نمیخوام بلایی سرن بیارم. نمیخوام درد بکشی!

 

نیشخندی بهم زد و گفت:

 

– ببین گفتن این حرفا برای ما واقعا زوده. من باید اینا رو بعد از یک ماه بهت بگم و این یک ماهو مثل دوتا همخونه ساده باهم فقط زندگی کنیم بدون این که اتفاق خاصی بیوفته. این درستشه! استانداردش همینه.

 

نخودی خندید و ادامه داد:

 

– اما خب من هیچ وقت طبق استانداردا پیش نرفتم. تو می ترسی من درد بکشم؟ درد نمی کشم که دیوونه، آه شاید بکشم ولی برای درد نیست! به خاطر چیزای دیگست.

 

 

 

متحیر بهش خیره شدم. سرخ شد و گفت:

 

– این طوری نگاهم نکن. حس یه مرد هیز چهل ساله بهم دست میده که داره مخ یه دختر افتاب مهتاب ندیده و ساده رو می زنه تا اغفالش کنه. گفتی از خودم برات بگم. گفتم برای من سکس مهمه. خواستم اول از همه اینو بدونی و تکلیف منو معلوم کنی. اگر قرار نیست باهم بخوابیم بهم بگو که انتظارات بیخود ازت نداشته باشم.

 

گفتم:

 

– دل آ… من هجده سالم بود وقتی اولین بار با مدیا خوابیدم. یهو از نوجوانی پرت شدم تو بزرگسالی. این درحالی بود که اصلا دلم نمیخواست با مدیا سکس کنم. ته ته خواسته ام ازش بوسه و آغوش ساده بود.

 

دل آ گفت:

 

– من کاری با متد های وحشیانه مدیا ندارم. روشای من فرق می کنن.

 

شروع کردم با بند سوتینش بازی کردن و گفتم:

 

– از این که بهت آسیب برسونم می ترسم. من ازت بزرگ ترم چه از لحاظ سنی و چه از لحاظ جثه. تجربه های سکسی من هم خیلی بی رحمانه و پر از درد بودن. تنم پر از خاطرات همون دورانه. باید بتونم خودمو کنترل کنم، باید اون قدری از خودم مطمئن بشم که با خیال راحت باهات بخوابم. بدون ترس از این که روی تنت مثل تن خودم یادگاری بذارم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان جرزن 4.3 (8)

بدون دیدگاه
خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا رو به خودش جلب کردن… آشناییش…

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه خانوم
5 ماه قبل

یعنییییی چی همش تو خماری می‌ذاری مون😭😭😂😂من ادامه اش میخااااااامممم

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x