رمان هیلیر پارت ۱۰۹

4.7
(53)

 

 

 

لبخندش غمیگین شد و صادقانه گفت:

 

– نه!

 

لبخند فاتحانه ای کردم و گفتم:

 

– چرا پس حرف الکی می زنی پسرم؟ تو دلت نمیاد حتی یه خط روی من بیوفته.

 

سری تکون داد و گفت:

 

– آره دیگه زورم بهت نمیرسه!

 

با شیطنت گفتم:

 

– حتی میتونم بهت زور بگم!

 

سری به تاسف تکون داد و گفت:

 

– اگه پررو نبودی که این جا نبودی. درد داره دستت؟

 

لوس سرمو بالا پایین کردم و گفتم:

 

 

 

اره! بوسش کن خوب شه!

 

باورم نمی شد دارم چنین چیزی رو به رویین میگم. یه روزی فکر می کردم این قدر با رویین صمیمی بشم که از این شوخیای اوس باهاش بکنم؟

نه!

جواب یه نه قاطع بود! فکر می کردم رویین اگر رام هم بشه باز اون وحشی بودنه رو توی خودش داره.

اما این طوری نیود.

اون وحشیگری یه نقاب بود! رویینی که پشت این نقاب خودشو مخفی کرده بود یه مرد معمولی و آروم و شوخ بود.

تک خنده تمسخر آمیزی کرد و گفت:

 

– دیگه فرمایشی نداری؟

 

با خنده گفتم:

 

– چرا یه کار دیگه هم باید بکنی.

 

دستاشو گذاشت دو طرفم روی اوپن، بهم نزدیک شد و با تفریح گفت:

 

– دیگه چی؟

 

– بغلم کن ببرم توی اتاقم.

 

 

 

پوزخند تمسخر آمیزی زد و گفت:

 

– چشم! حتما! دستور بده بانو! کیه که اجرا کنه.

 

و بعد دستاشو از روی اوپن برداشت و ازم دور شد! معترض گفم:

 

– عه! رویین! من مجروحم الان!

 

قهقهه ای زد و همون طور که ازم دور می شد گفت:

 

– اوهوع! مجروح! عزیزم تو مجوح نیستی، نهایتش اوخ شده باشی!

 

زدم زیر خنده! بیشعور!

از اوپن که اومدم پایین سرم گیج رفت و مجبوذ شدم خم بشم تا خون به مغزم برسه. رویین گفت:

 

– کم خون شدی. برم شکار؟

 

با حرص گفتم:

 

– نخیر! پروتئین بسته بندی شده و کاملا بهداشتی توی یخچال دارم. لازم نیست بری نسل کشی!

 

 

 

غرغری کرد و نشست روی یه صندلی و از دور بهم خیره شد.

با احتیاط زمینو نگاه کردم. خونی روی زمین نبود. پاکشون کرده بود همه رو. حتی دستامالا رو هم لا به لای پاکتای گاز استریل مخفی کرده بود.

از همون دور گفت:

 

– میدونی طنز تلخ کجاست دل ا؟

 

منتظر نگاهش کردم. با خنده تلخی گفت:

 

– من از خون می ترسیدم. فوبیا داشتم. وقتی می دیدمش مثل الان تو حالت تهوع می گرفتم و سرم گیج می رفت. می مردم و زنده می شدم. فرآیند تبدیل بچه ریقویی که حتی از خون هم می ترسید به یه قاتل جانی فرآیند آسونی نبود.

 

نمیدونستم چی باید بگم. با محبت نگاهش کردم و لب زدم:

 

– به نیمه پرش نگاه کن!

 

پوزخندی زد و گفت:

 

– نیمه پر لیوان؟ شاشیدن تو لیوان دادن دستم! به نیمه پرش نگاه کنم؟

 

 

 

زدم زیر خنده.

با خنده گفتم:

 

– اه حالمو بهم زدی. بیا ناهار!

 

از جا بلند شد و اومد توی آشپزخونه. پرسید:

 

اون سالاد کثافتو که نمیخوای به خوردم بدی؟

 

با حسرت به سالاد شیرازی که درست کرده ب.دم نگاه کردم. توش خون ریخته بود! برش داشتم و همون طور که میریختمش سطل زباله خطاب به رویین گفتم:

 

– چه خوشمزه شدی امروز!

 

صندلی رو برام کشید و هم زمان که اشاره می کرد بشینم گفت:

 

– خوشمزه دوست نداری؟

 

قبل از این که بشینم رفتم جلو، رو پنجه پام بلند شدم و کوتاه بوسیدمش و گفتم:

 

– من همه ورژناتو دوست دارم بچه ام.

 

 

 

 

اجازه نداد بشینم، دستشو دورم حلقه کرد و با اشتیاق لبامو بوسید! خیلی با اشتیاق!

از اون بوسه ها! از اونا که جلوی بچه ها نمیشه انجامش داد! حتی جلوی بزرگ سالا هم نمیشه انجام داد! از اونا که ضربان قلب آدمو می برن روی دو هزار و نفس رو به شماره میندازن! و کاری میکنن تو ذهنت بگی، اوپس… الان دیگه وقتشه!

مرتیکه بی شرف!

وقتی ولم کرد گیج و منگ نشستم روی صندلی و با نفس نفس پرسیدم:

 

– این چی … بود؟

 

لبخندی زد و هم زمان که می رفت سمت بشقابا تا برشون داره و توشون غذا بکشه گفت:

 

– خوردنی شدی یه لحظه!

 

تموم بند بند تنم نبض می زدم. نرمی لبا و زبونش هنوز روی لبام حس می شد! معترض گفتم:

 

– این مال میز غذا خوری نبود!

 

– پس مال کجا بود!

 

با حرص گفتم:

 

– مال تخت! از اونا بود که هر دو طرف خودشونو برا شیش راند سکس بی وقفه آماده کردن!

 

 

 

با خنده گفت:

 

– عزیزم یه چند لحظه به سکس فکر نکن!

 

جدای از عزیزم گفتنش خیلی خیلی خیلی به دلم می نشست و قشنگ با روانم بازی می کرد حرفش خیلی بهم فشار آورد. با حرص گفتم:

 

– تو یه کاری می کنی که به سکس فکر کنم! وگرنه من که مثل یه بچه عاقل و سر به زیر نشسته بودم این جا غرغرمو می کردم!

 

با بشقاب غذا و ظرف ترشی اومد نشست رو به روم و با خباثت بهم خیره شد! خودش اصلا انگار نه انگار!

چرا این قدر مقاوم بود این بشر؟ برام یه لیوان آب ریخت، گذاشتش جلوم و منظور دار گفت:

 

– آب بخور!

 

با حرص گفتم:

 

– رویین!

 

خندید و گفت:

 

 

 

– قیافشو! جوجه رنگی هورنی!

 

با حرص قاشقو فرو کردم بین برنجا و گفتم:

 

– یه بار که پریود نیستم این کارو باهام بکن تا بهت بگم یه من ماست چقدر کره داره!

 

با شیطنت گفت:

 

– پریود مانع نمیشه! برای یه سامورایی همه جا ژاپنه!

 

جواب دادم:

 

– قطعا نمیخوام اولین باری که باهم میخوابیم پریود باشم!

 

متحیر گفت:

 

– واقعا داری بهش فکر می کنی؟! دل آ اونقدرام واجب نیست!

 

دیگه عصبی شدم، از جا پاشدم و گفتم:

 

– بیا بریم بالا! بحث بسه! از اولش نباید منو اون طوری می بوسیدی!

 

 

 

خندید و گفت:

 

– بشین جو گیر نشو. این سم چیه پختی؟

 

داشت استانبولیمو می گفت. ظاهرش خیلی داغون بود. هر چی که بگی توش پیدا می شد!

پشت چشمی نازک کردم و نشستم سر جام و گفتم:

 

– دلتم بخواد! دست پنجول من سمم باشه باید بخوری!

 

یکم با قاشق زیر و روش کرد و بعد با حالت دلداری دهنده ای انگار خطاب به خودش گفت:

 

– من معده قوی ای دارم!

 

خدایا اصلا براش مهم نبود باهام چند لحظه قبل چیکار کرده. من چرا داشتم آتیش می گرفتم پس؟ پوف کلافه ای کشیدم و یه قاشق از استانبولی رو گذاشتم دهنم!

و خدایا!

خیلی داغ و بود و خیلی در کمال تعجب خوشمزه! خیلی خیلی مزه اش باحال بود! خطاب به رویین گفتم:

 

– میتونی نخوری! تا دو روز قبل آهو و گوزن و کبک بدون نمک میخوردی، حالا ایرادگیر شدی برای من؟

 

 

 

چشمکی زد و یه قاشق از غذاشو خورد! با رضایت خیره شدم بهش. مشخص بود دوست داشته. ولی چیزی نگفت و بی حرف مشغول خوردن شد. با طعنه گفتم:

 

– سم بود که؟ چرا داری میخوری؟

 

نیشخندی زد و گفت:

 

– فقط چون گرسنه امه! همین!

 

غرغر کردم:

 

– آره ارواح عمه ات.

 

خندید و چیزی نگفت. گفتم:

 

– فردا میخوام برم خرید. تو هم باید باهام بیای. میخوام کلی وسیله بار کنم. باید لباسای زمستونی بخرم خیلی سرد شده. تو هم باید بخری، میخوام استایل مورد علاقه امو بپوشی. راستی رویین تاحالا کت و شلوار پوشیدی؟

 

پوکر نگاهم کرد و گفت:

 

– نه من از اول زندگی تا حالا فقط برگ پوشیدم!

 

 

 

پقی زدم زیر خنده و گفتم:

 

– نه دیوونه! تا هجده سالگی که آدم لاغر و ریقوعه. بعد از اون جریاناتو میگم. یه کت و شلوار مشکی با کروات و پیرهن زغالی مات. موهاتم نصفشو ببندی نصفشو باز بذاری، ته ریشتم بذاری مثل الان باشه، اوفففف! حتی تصورشم باعث میشه موهای تنم سیخ بشه.

 

خونسرد جواب داد:

 

– میتونی بری یه باربی بخری و لباس تنش کنی. من صد سال سیال چوب لباسی متحرک تو نمیشم!

 

با حاضر جوابی گفتم:

 

– میشی عشقم به موقعش میشی. کلی نقشه ها برات دارم!

 

با تمسخر نگاهم کرد. د من اگه نقشه هامو عملی نمی کردم که دلیار نبودم!

با حالت اطمینان نگاهمش کردم که ابرویی بالا انداخت و گفت:

 

– پروژه دیزنی رو کی ضبط می کنی؟ این جا ضبط می کنی یا باید بری آمریکا؟

 

چشمکی زدم و گفتم:

 

 

 

 

– بحثو عوض کردی ولی اشکال نداره. این جا ضبطش می کنم. باید یه استودیوی خوب پیدا کنم شاید باید بریم به خاطرش تهران. استودیویی که تهران سراغ دارم کارش حرف نداره.

 

سری تکون داد و گفت:

 

– قسمت ساز دهنیشو نوشتی؟

 

لبخندی زدم و گفتم:

 

– بله بله! دیشب!

 

سری تکون داد و گفت:

 

– خوبه. برام بزنش.

 

سری به نشونه باشه براش تکون دادم و گفتم:

 

– رویین؟ یه سوال بپرسم؟

 

سر بلند کرد و بهم خیره شد. گفتم:

 

– چرا شبا پیش من نمیخوابی؟ شب اول خیلی خوب بود. ولی بعد از اون همشو رفتی کلبه ات.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بلو 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه…

دانلود رمان انار 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن…

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
5 ماه قبل

دستت درد نکنه قاصدک جونم.

camellia
5 ماه قبل

میگم قاصدک جونم,خبری از دلباخته,شیطان یاغی,الهه ماه و آهو و نیما رو که میدونم گفتی فعلا پارت نداریم,مرواریدی در صدف و طالع ترنج نیست,از کفر من تا دین تو🤕😓😔

camellia
پاسخ به  قاصدک .
5 ماه قبل

اههههه.مننتظرم😍البته خبر سلامتیشون😆

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x