با لبخند نگاهم می کرد. ادامه دادم:
– ببین دلیار…
پرید وسط حرفم و تاکید کرد:
– دل آ…
سری به نشونه باشه تکون دادم و گفتم:
– دل آ… بیا اجازه بدیم همه چیز روند طبیعی خودشو طی کنه. هوم؟ بیا به خودمون وقت بدیم.
لب زد:
– خب وقتی تو این قدر سکسی و لعنتی ای یکم برام سخته. کسی تاحالا بهت گفته چقدر از لحاظ جنسی برای طرف مقابلت جذابی؟
– نه هیچ وقت.
تنشو ناگهان با تنم مماس کرد، دستشو بند یقه ام کرد و گفت:
– وقتی این طوری با چشمای خمارت به آدم نگاه می کنی و با بند سوتینم ور میری، وقتی تنت این قدر بوی خوبی میده که مستقیم هورمونامو هدف میگیره، وقتی این قدر هیکلت سکسیه واقعا برام سخته به چیز دیگه ای بخوام فکر کنم!
قهقهه ای زدم.
واقعا از مکالمه امون داشتم لذت می بردم!
نمیدونم چرا! از این که میشنیدم از لحاظ جنسی براش جذابیت دارم حالم عوض می شد و لذت می بردم!
تموم عمر از مدیا شنیده بودم که توی سکس بدرد نخورد و بی مصرفم. تموم عمر فکر می کردم هرگز نمیتونم برای یه زن جذاب باشم.
حالا دلیار اومده بود نشسته بود روی پام و این قدر خوشگل زل زده بود توی چشمام و می گفت حتی بوی تنم هم خوبه و هورموناشو هدف گرفته.
– چرا میخندی؟ فکر می کردی من باربی کوچولوی پاک و مطهری هستم و اصلا نمیدونم رابطه جنسی چیه؟
با خنده جواب دادم:
– دقیقا! انقدر ظریف و شکستنی هستی اصلا نمیتونم تصورت کنم راجع به این چیزا بخوای حرف بزنی حتی. چه برسه به عمل!
با شیطنت لب زد:
– از ان نترس که های و هوی دارد! از آن بترس که ظریف مریف و شکستنیه.
خندیدم و گفتم:
🎆
– چه وسوسه بر انگیز!
سری تکون داد و گفت:
– کجاشو دیدی! بذار وقت عمل بشه بهت میگم.
واو! این دختر واقعا هورنی بود! قبل از این که کار بیخ پیدا کنه یکم رفتم عقب و تکیه دادم به پشتی صندلی. همین باعث شد دلیار غش غش بزنه زیر خنده! لا به لای خنده هاش گفت:
– وقعا انگار می ترسی بهت تجاوز کنم.
خندیدم و سرمو انداختم پایین. دل آ دستمو گرفت و گفت:
– ببین جدای از شوخی. میدونم چه شروع بدی داشتی. میدونم مدیا چقدر اذییتت کرده. میدونم چقدر رو تنت زخم روی زخم زده. میدونم می ترسی و نمیخوای من آسیب بببینم. من درک می کنم. واقعا میگم. ازت هیچ انتظاری ندارم.
سوالی نگاهش کردم که دوباره گفت:
– قرار نیست مجبورت کنم. آدم مریضی نیستم که کسی رو مجبور کنم باهام بخوابه….
سرسو آورد نزدیکم . لب زد:
– خودم با روشای خودم آمادت می کنم. کاری می کنم التماس کنی.
لباش می خورد به لاله گوشم و حالمو عوض می کرد.
آروم گفتم:
– دل آ….
سری تکون داد و گفت:
– باشه. این بحث برای این موقع تا همین جا بسه. فقط خواستم یه چیزایی رو بدونی. در ادامه شناخت خودم باید بگم که من طراح رقص هم هستم. یه پیج اینستاگرام دارم که به صورت ناشناس و با ماسک اون جا فیلم هامو آپلود می کنم. رقص اصلیم باله است اما سالسا و شافل رو هم کامل بلدم. بجز پیج رقصم تا حدودی میشه گفت بلاگر هم هستم.
گفتم:
– رقصتو دیدم. اولین باری که همو دیدیم از اول تا تقریبا اخر رقصت بهت خیره نگاه کردم.
سر تکون داد و گفت:
– وای اره یادمه! بیشعور! اولین باری که تهدیدم کردی به مرگ همون روز بود.
خندیدم و گفتم:
– دختر واقعا شانس آوردی! توانایی ایم که بکشمت رو داشتم. یه کلمه حرف اضافه می زدی کارت تموم بود.
پشت چشمی برام نازک کرد و گفت:
– برای رسیدن به این نقطه واقعا از جون دل مایه گذاشتم. به موقعش باید برام جبران کنی.
لبخندی زدم و گفتم:
– هنوزم دیر نشده. میتونی ول کنی و بری.
اومد جلو و یه بوسه خیلی کوتاه روی لبم نشوند و گفت:
– برم؟ حالا که طعم لباتو چشیدم؟ فکر کن یه درصد! مگه به خواب ببینی!
فکر کردم آره! اگر دلیار بره زندگیم شبیه یه خواب مبشه! یه خواب بد. یه کابوس نحس.
آهی کشیدم و گفتم:
– نرو!
لب زد:
– نمیرم. از من خیالت راحت باشه. وقتشه یه فکت پشم ریزون هم تو راجع به من بدونی.
کنجکاو نگاهش کردم که گفت:
– من تا چهارده سالگی فکر می کرم لزبینم!
گیج نگاهش کردم.
وقتی نگاه گبج منو دید خندید و گفت:
– ببین یه سری گرایشات وجود داره مثل لزبین و گی و بایسکشوال و آسکشوال و این حرفا. برات بازش نمی کنم. فقط بدون که از وقتی فهمیدم مامان باباها با لک لکا بچه دار نمیشن تا چهارده سالگی فکر می کردم به دخترا میل جنسی دارم.
مات و متحیر نگاهش کردم. خندید و گفت:
– باور کن! اولین کراشم هم روی یه دختر سال بالایی بود توی مدرسه. اولین بوسه عمرم هم با یه دختر تجربه کردم. که خب واقعا کثیف و حال بهم زن بود نه به خاطر این که جفتمون دختر بودیم. به خاطر این که جفتمون اولین بار بود یکی رو می بوسیدیم!
با خنده گفتم:
– چی میگی دلیار؟ جدی ای؟
سر تکون داد و با خنده گفت:
– اره جدی ام! کراش سگی ای که روی اون دختر داشتم واقعا داشت کار دستم می داد و چیزی نمونده بود واقعا باهاش برم تو رابطه که با مفهوم واژه پسر آشنا شدم!
غش غش خندید. منم خندیدم و گفتم:
– چقدر تو اکتیو بودی!
خندید و گفت:
– بهت که گفتم هورنی ام!
خودشو لوس توی بغلم جمع کرد و سرشو گذاشت روی قلبم و چشماشو بست. همون طوری که موهاشو نوازش می کردم پرسیدم:
– موسیقی رو چطوری شروع کردی؟
جواب داد:
– ما یه دوست خانوادگی داریم که من خیلی خیلی دوستش دارم. اسطوره امه رویین. این مرد انقدر کیوت و مهربونه که حد و حساب نداره. اولین بار وقتی ده سالم بود دیدمش. اون منو به موسیقی علاقه مند کرد و پدر و مادرم رو تشویق کرد برام یه ساز بخرن. برخلاف تو که حق انتخاب داشتی من باید یه ساز اشرافی درخور خانواده امون می زدم. بنابراین بالاجبار پیانو یاد گرفتم. عمو هم دوست داشت من پیانو بزنم. چون عمو تایید کرد قبول کردم.
و این.یکی که حرف نداشت👌