لبخندی بهش زدم و گفتم:
– اینو من باید بپرسم!
چند لحظه بهم خیره شدیم. یه چیزی رو خوب می دونستم.
تاریخ زندگی من به دو قسمت تبدیل شده بود. قبل از ورود رویین به دنیام، و بعد از اون!
***
سرم روی پای رویین بود و داشتم توی اینستا می چرخیدم. در واقع داشتم کس چرخ می زدم چون خلسه سر انگشتای رویین بین موهام و خیرگی نگاهش روی صورتم اجازه تمرکز بهم نمی داد.
چقدر خوب بود یه نفر این طوری با موهای آدم بازی کنه. این طوری به آدم نگاه کنه جوری که حس کنی همه چیز چقدر سر جای خودشه. چقدر همه چیز امنه چقدر همه چیز درسته و زندگی چقدر قشنگه!
دیروز قرار بود پریود آشغال من تموم بشه و بریم شنا ولی هنوز مثل آبشار نیاگارا می اومد و داشت دیگه یه هفته می شد. کل برنامه های خفنم رو ریخته بود بهم.
رویین به حرفم گوش نداده بود و شبا رو هنوز بر می گشت کلبه خودش. دیشب اجازه داد من بخوابم و باور کنم پیشم میمونه و بعد از این که خوابم برده بود ول کرده بود و رفته بود.
البته به خاطر همین کارش مجبور شد تا همین الان غرغرای منو تحمل کنه!
خلاصه که علیرغم همه روتین بودنش، علیرغم همه روزمرگی هایی که داشتم بازم برام بودن کنار رویین هیجان انگیز بود.
تازه داشتم می فهمیدم زندگی یعنی چی! تازه داشتم طعم شیرین یه لایف استایل خوب رو می فهمیدم.
تموم گوشیم شده بود سلقی هام با رویین. لامصب از این که ازش عکس بگیرم خیلی بدش می اومد. منم عاشق این بودم که حرصش بدم و این شد که حدود بیست تا عکس باهم داشتیم.
انقدر این بشر جذاب می افتاد توی عکس که دلم می خواست برای خودمون بمیرم!
تا این حد به هم می اومدیم.
یه عکس داشتم از خودمون، سرمو گذاشته بودم روی شونه رویین و رویین داشت یه کتاب درباره موسیقی می خوند. حواسش نبود دارم ازش عکس میگیرم. کادر عکسو تنظیم کردم، زل زدم به نیم رخ رویین و عمیق نگاهش کردم و عکس گرفتم.
با صدای عکس به خودش اومد و خیره شد به من. توی اون حالت هم یه عکس دیگه گرفتم. و این عکسا این قدر قشنگ شده بودن که سیر نمی شدم از دیدنشون.
البته این رو هم بگم. پیانوی دوست داشتنی و قشنگ و سفیدم حالا شده بود نفرت انگیز ترین وسیله این خونه!
می خواستم برم بشکنمش!
شده بود هووی من!
رویین از هر دوازده ساعتی که پیش من بود شیش ساعتشو می نشست پشت پیانو. اگر نمی رفتم یه کرمی بریزم که تمرکزش بخوره بهم ل نمی کرد! تا الی ماشاالله ادامه می داد.
غرق لذت بودم و توی خلسه که یهو یه نوتیف بالای گوشیم اومد. عادل بود:
– شرمنده اتم ولی مجبور شدم مامان و بابا رو بیارم خونه ات! خیلی نزدیکیم. اگر پارتی ای چیزی گرفتی جمعش کن و بشو دختر خوبه مامان و بابا چون از دستت حسابی شکارن!
پشمام ریخت.
یه آن حس کردم از بیرون صدای لاستیک ماشین میاد.
لب زدم:
– گاومون زایید رویین!
ابرویی بالا انداخت پرسید:
– چی؟
گفتم:
– این صدای چرخ ماشینی که داره میاد مال خانوادمه. مامان و بابا و عادل!
گفت:
– اوپس!
سریع از جا بلند شدم و هول شده گفتم:
– اوپس حق مطلبو ادا نمی کنه. بروب الا رویین. برو بالا! زود باش.
سریع بلند شد و گفت:
– میرم کلبه ام!
با ترس گفتم:
– دیوونه ای؟ میبیننت! فکر کن می بینن یه مرد داره از خونه دخترشون میاد بیرون! باید کلی جواب پس بدم. برو بالا تو اتاق من. صدای پا شنیدی توی حموم قایم شو!
عصبی گفت:
– دلیار!
با التماس گفتم:
– برو دورت بگردم. یکم که جو آروم شد یه جوری از اون جا میارمت بیرون. الان برو لعنتی! برو الان می بیننت.
ماشین بالا رو دیدم که داشت نزدیک و نزدیک تر می شد!
رویین با لجبازی گفت:
– نمیخوام! منو بهشون معرفی کن.
سورپرایز شدم قاصدک جون.😍دیگه داشتم از پارت امروز ناامید میشدم.وقتی منظم پارت میدی,توقع آدم زیاد میشه دیگه قاصدک جونم.🤗🙂دستت دد نکنه.فرثت خوبیه که معرفی کنی دختر.خانواده ات که اینقدر آزادت گزاشتن که فکر نکنم بخوان فکر بدی در مورد یه پسر که تو خونه داری بکنن☺