رمان هیلیر پارت ۱۰۲

4.7
(59)

 

 

 

-دورت بگردم. تموم شد دیگه…

 

پلکی زدم و خیره شدم به بیرون پنجره و بارون بی امانی که می بارید و گفتم:

 

– از زندگی بریده بودم. بی پروا و کله خراب و پرخاشگر شده بودم! چیزی که اونا دنبالش بودن! فهمیدم آدم کشتن خیلی آسونه! فهمیدم برخلاف گذشته که دلم نمی اومد حیوون خونگی بگیرم چون ممکن بود بمیره الان برام پشیزی ارزش نداره جون یه موجود زنده رو با تفنگ بین دستام میگیرم!

 

آروم گفت:

 

– نمی تونستم تا قبل از این حرفا درکت کنم. الان میتونم.

 

موهاشو نوازش کردم و گفتم:

 

– یه شب نشتم به همه بدبختیام فکر کردم. توی پادگان بودم هنوز، دو هفته بود اعزام شده بودم. فهمیدم همه چیزمو از دست دادم. فهمیدم دیگه امیدی به برگشت به اون زندگی نیست. یهو فهمیدم رویینی که میشناختم این جا به دردم نمیخوره. من باخته بودم دلیار! به خاطر اون زن من همه زندگیمو باخته بودم. اون شب آخرین شبی بود که رنگا رو دیدم! صبح فرداش وقتی بلند شدم همه جا سیاه و سفید بود. این طوری گریه نکن دلیار.

 

اشکاشو پاک کردم. می ترسیدم پوست صورتش اذیت بشه. می ترسیدم از بس با دستم پاکش کردم ملتهب بشه. از این نگرانی عجیبم لبخندی نشست روی لبم. دلیار گفت:

 

– سربازی دوساله. بعدش چرا نیومدی بیرون؟

 

پرسیدم:

 

– برای چی باید می اومدم بیرون؟

 

جواب داد:

 

– برای ادامه… برای این که بتونی روی پاهای خودت وایسی. مستقل بشی. شغل پیدا کنی. برای زندگی رویین!

 

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

 

– نمی خواستم!

 

– چرا؟

 

با درد لب زدم:

 

– تنها کسی که منو نجس نمیبینه تویی دلیار! کسی اگر بفهمه من حروم زاده ام …

 

دستشو گذاشت روی لبام و گفت:

 

– دوباره تکرارش نکن. تو پاکی، نجس نیستی… تو بیگناه ترین و پاک ترین آدمی هستی که توی زندگیم دیدم. نجس اونیه که این بلا رو سرت آورده.

 

دستشو از روی لبام برداشتم و گفتم:

 

– فقط تو این طوری فکر می کنی.

 

 

 

– این دلیلت واقعا مسخره ست.

 

گفتم:

 

– بجز این دلیل دیگه ای هم دارم. می خواستم اون عوضی بهم افتخار کنه برام مهم نبود میمیرم اما میخواستم جوری بمیرم که حداقل یکم آبرو براش بخرم. یکم دینمو بهش ادا کنم. من پولی نداشتم که بهش بدم اما این طوری میتونستم حداقل یکم از آبروی رفته اشو برگردونم.

 

با حسرت گفتم:

 

– دلیل دیگه ام هم این بود که فرمانده نظامی بودن صد و هشتاد درجه با موسیقی متفاوته. میخواستم استعدادمو توی خودم بکشم. میخواستم انقدر ادم بکشم که یادم بره خالقم! که پیانیستم. که موزیسینم. که جانشین چا یوجین معروفم. میخواستم خودمو فراموش کنم. میخواستم اون رویین گذشته رو زیر بتن دفن کنم که هوس نکن سرک بکشه و دوباره هواییم کنه.

 

دلیار پافشارانه پرسید:

 

-چرا؟ چرا میخواستی خودتو سرکوب کنی؟ اینو به من بگو !

 

 

با درد لب زدم:

 

– چون هیچی قرار نبود به قبل برگرده! چون من با سیاهی عجین شده بودم. چون دیدم تموم پلای پشت سرم خرابه. من توی گه و گند غرق شده بودم. راهی به برگشت نداشتم! رویی برای برگشت نداشتم… ندارم… نخواهم داشت! هر آدمی که کشتم بیشتر به این قضیه پی بردم.

 

مصمم نگاهم کرد و گفت:

 

– هر آدمی که کشتی، هر چقدر که عصیان گری کردی تا اون رویین درونتو بکشی یاغی تر شده.

وقتی برگردی دنیا رو زیر و رو می کنی. اینو مطمئنم.

 

اهی کشیدم و خاکستر نگاهشو با نگاهم بوسیدم. آروم گفتم:

 

– کاش اون آدم هم همین قدر بهم ایمان داشت.

 

عصبی گفت:

 

– تو واقعا اشتباه کردی. نباید اون آدمو راضی می کردی. بدترین مجازات برای عوضی بازیاش این بود که موفق بشی، که بری از ایران و اون قدر بدرخشی که چشماشو کور کنی.

این طوری می فهمید پسری که فکر می کرد حروم زادست، پسری که خیال می کرد همه چیزشو ازش گرفته و حالا محکومه به سختی کشیدن حالا بهترین زندگی رو داره بدون این که اون بهش کمک کنه.

این طوری کاری می کردی از این که پیشش نیستی، از این که دیگه پسرش نیستی پشیمون بشه! باید موفق می شدی بدون این که اسمی از اون بیاری تا از حسادت و حسرت بمیره. تا هر روز با دیدنت حسرت بخوره و دستش به هیچ جایی بند نباشه مرتیکه بیخاصیت پدرسگ!

 

 

 

حرصی شده بود. دندوناشو روی هم فشار می داد و با نفرت کلمه ها از ابین لباش بیرون می اومدن.

 

به قول خودش به شدت کیوت شده بود! وقتی دلیار با همه ظرافت و دخترونگی فحش کلفتی مثل پدرسگ از دهنش در می اومد به شدت سکسی می شد!

با حرص گفت:

 

– نخند. من اگه جای تو بودم کاری می کردم کونش بسوزه!

 

لبخندم غلیظ تر شد و گفتم:

 

– دوست ندارم فحش بدی. بهت نمیاد! بهت میاد غلیظ ترین فحشی که بلد باشی بدی بی ادب باشه!

 

پشت چشمی برام ناک کزد و گفت:

 

– الان بخث سر این نیست! به موقعش این دختر آروم ملایم میتونه فحشایی بده که توی دیکشنری دنبال معنیشون بگردی! بحث سر اون مرده! دارم میگم هنوزم دیر نشده. یه کاری کن حسرت بخوره. یه کاری کن تا اعماق وجودش بسوزه. چی سر برادرت اومد؟

 

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

 

– پیش همون ادم موند. اونو دیگه مطمئن بود از خودشه و خود اون زن زاییده! دقیق حساب کرده بود کی ریخته توش و کی بچه پس اندااخته و به این نیتجه سریده بود که برادرم از خون خودشه.

 

– اسم برادرت چی بود؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان سایه_به_سایه 4.2 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایه‌ها رو جلب کرده و…

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
5 ماه قبل

خیلی دلم برای این پسرمی سوزه.😔میگم قاصدک جون خبری از “دلباخته”نیست!زهر چشم روچی !امروز نمیگزاری?

آخرین ویرایش 5 ماه قبل توسط camellia
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x