رمان مادمازل پارت ۷۳2 سال پیش۱ دیدگاه تو حیاط قدم رو میرفتم و انتظار سر رسیدن فرزام رو میکشیدم. نرفتم داخل چون نمیخواستم صدامون به گوش کسی برسه. اینجاهم نمیومدم بازهم بهونه میاورد که…
رمان مادمازل پارت ۷۲2 سال پیش۲ دیدگاه اینو گفت و کلید آپارتمانمو پرت کرد سمتم.تو بغل گرفتمش و ناباورانه نگاهش کردم چی میگفت این رهام به من!؟ خبر نداشت بدون اون حتی نمیتونم…
رمان مادمازل پارت ۷۱2 سال پیش۱ دیدگاه کلافه و با پای پیاده به راه افتادم. این فرزام که خوب بلد بود در بره مامان هم هی لی لی به لالاش…
رمان مادمازل پارت ۷۰2 سال پیشبدون دیدگاه بیرون اومدن از خونه واسم سخت بود.حس میکردم به این زودی نمیتونم به زندگی عادی برگردم خصوصا اینکه همه چیز افتاده بود گردن من و از…
رمان مادمازل پارت ۶۹2 سال پیش۱ دیدگاه درحالی به سمت سالن پذیرایی میرفتم که خودمم نمیدونستم قراره چه جوابی بهشون بدم. به فرزام قول داده بودم کسی از حرفهامون باخبر نشه و حالا…
رمان مادمازل پارت ۶۸2 سال پیش۲ دیدگاه مامان که حسابی از شنیدن این حرف بی مقدمه شوکه شده بود با چشمهای گرد شده و صورت رنگ پریده پرسید: -یعنی چی؟آخه چرا ؟مگه…
رمان مادمازل پارت ۶۷2 سال پیش۱ دیدگاه شک نداشتم حتی این نه رو هم واسه آروم کردن من به زبون آورده. اما من دیگه از دروغ بیزار بودم. حتی نمیخواستم دروغی بشنوم که…
رمان مادمازل پارت ۶۶2 سال پیش۱ دیدگاه با بغض لب زدم: -من چیمیشم این وسط!؟ لبهاشو که یه فُرم گوشتی هم داشتن رو روی هم فشرد.من این لبهارو قبلا مزه…
رمان مادمازل پارت ۶۵2 سال پیش۱ دیدگاه چه دردهایی عمیقی…چه حرفهای کشنده ای…. مطمئن بودم در بدترین حالت ممکن امکان نداشت کابوسی به این ترسناکی ببینم. رویاهام…آرزوهام…تصورم از آینده همه و همه ویران شد!…
رمان مادمازل پارت ۶۴2 سال پیش۱ دیدگاه از کافه رفتن خسته بودم برای همین به اصرار خودم رفتیم جایی که بشه قدم زد. یه جای ساکت و آروم که زمینش پر بود از…
رمان مادمازل پارت ۶۳2 سال پیش۱ دیدگاه * رستا* به شکم دراز کشیده بودم رو تخت درحالی که حلقه ها پیش روم بودن و هرازگاهی اونا به من چشمک میزدن و من به…
رمان مادمازل پارت ۶۲2 سال پیش۳ دیدگاه از داخل کیف یه برگ بیرون آورد و گذاشت کنار فنجون قهوه اش و گفت: -نگاش کن تا بفهمی…. دستمو سمتش دراز کردم و برداشتمش.یه…
رمان مادمازل پارت ۶۱2 سال پیش۲ دیدگاها در کمال حیرتم جواب داد: -ترگل! اسم ترگل که به گوشم رسیدحال و هوام به کل عوض شد طوری که حی میکردم اصلا…
رمان مادمازل پارت۶۰2 سال پیش۲ دیدگاه شماره اش رو گرفتم و همزمان درحالی که سیگار میکشیدم و جلوی خونه قدم رو میرفتم منتظر موندم جواب بده. چقدر بیزار بودم از اینکه…
رمان مادمازل پارت ۵۹2 سال پیشبدون دیدگاه با رضایت سرس تکون داد وکمی شوخ طبعانه گفت: -امیدوارم خوب هم بمونه وگرنه حسابش باخودم! خندیدم.از این بابت که خیالم راحت…