رمان وارث دل پارت ۱۴۹

بدون دیدگاه
      مگه قرار نبود باهم خیلی جاها بریم مگه قرار نبود ، نبود مادرت رو برام جبران کنی!؟ مگه قرار نبود خیلی کار ها انجام بدیم پس چی…

رمان وارث دل پارت۱۴۸

۳ دیدگاه
      چشم هام رو نمی تونستم از اون تخت بردارم اصلا برام غیر قابل باور بود اون ماهرخ بود که به این حال و روز افتاده بود!؟ من…

رمان وارث دل پارت ۱۴۷

۶ دیدگاه
  چقدر تلخ حرف می زد چقدر نگاهش سرد و بی روح بود _اومدن تو اینجا هیچ تاثیری روی من نداره.. لب هاش رو به حالت کجی کج کرد _جدی!؟…

رمان وارث دل پارت ۱۴۶

۱ دیدگاه
    _ولی نمرده!! ببین اصلا خیری از مرگ و بقیه ی کارا نیست!! رفته توی کما و الان داره رابطه ی بین بابامپ داداشم رو بهم می زنه این…

رمان وارث دل پارت ۱۴۵

۲ دیدگاه
  کوروش بود.. برای چی زنگ زده بود اونم این وقت شب!؟ برای اینکه بفهمم چخبر شده گوشی رو جواب دادم و گذاشتم دم گوشم با حالت سوالی گفتم :…

رمان وارث دل پارت ۱۴۴

۱ دیدگاه
      _پس منم باهات می یام دخترم…نگرانتم   با تعجب دوباره به بابا نگاه کردم چی می خواست بگه که اینطوری صحبت می کرد خدایی!! چشم هام رو…

رمان وارث ودل پارت 142

۲ دیدگاه
    _من طلاق دخترم رو خودم می گیرم همون چند سال پیش اشتباه کردم که سپردمش دست تو نباید این کار رومی کردم.. همون روزی که برای طلاق اومده…

رمان وارث دل پارت ۱۴۱

۵ دیدگاه
        _ببینم نکنه اون پسره چیزی بهت گفته اره ؟؟ منظور بابا سالار بود سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : نه بابا…اون…

رمان وارث دل پارت 140

۱ دیدگاه
        _تو زن امیر هستی ولی طوری رفتار می کنی انگار این قضیه برعکسه.. امیر دوست داشته زن گرفته فکر نکنم چیز عجیبی باشه.تو به جای اینکه…

رمان وارث دل پارت ۱۳۹

۲ دیدگاه
        _ببین بابا من می خوام همراه مامان برم مسافرت با مامان به اون دختر فکر نمیکنم و حالم هم خیلی خوبه اون دختر شوهر داره و…

رمان وارث دل پارت۱۳۸

۲ دیدگاه
      ولی اصلا عکس العملی نشون نداد بدتر اومد نزدیک و بازو هام رو گرفت و فشار داد.. دلم می خواست یه بلایی سرش بیارم.. در حالی که…