رمان وارث دل پارت ۱۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه _هیچی مادر جون گفتم که با نیشخند بهش نگاه کردم ولی مادر جون دست بردار نبود خودش رو کشید جلو و با اخم های در هم ورهم…
رمان وارث دل پارت ۱۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه مگه قرار نبود باهم خیلی جاها بریم مگه قرار نبود ، نبود مادرت رو برام جبران کنی!؟ مگه قرار نبود خیلی کار ها انجام بدیم پس چی…
رمان وارث دل پارت۱۴۸2 سال پیش۳ دیدگاه چشم هام رو نمی تونستم از اون تخت بردارم اصلا برام غیر قابل باور بود اون ماهرخ بود که به این حال و روز افتاده بود!؟ من…
رمان وارث دل پارت ۱۴۷2 سال پیش۶ دیدگاه چقدر تلخ حرف می زد چقدر نگاهش سرد و بی روح بود _اومدن تو اینجا هیچ تاثیری روی من نداره.. لب هاش رو به حالت کجی کج کرد _جدی!؟…
رمان وارث دل پارت ۱۴۶2 سال پیش۱ دیدگاه _ولی نمرده!! ببین اصلا خیری از مرگ و بقیه ی کارا نیست!! رفته توی کما و الان داره رابطه ی بین بابامپ داداشم رو بهم می زنه این…
رمان وارث دل پارت ۱۴۵2 سال پیش۲ دیدگاه کوروش بود.. برای چی زنگ زده بود اونم این وقت شب!؟ برای اینکه بفهمم چخبر شده گوشی رو جواب دادم و گذاشتم دم گوشم با حالت سوالی گفتم :…
رمان وارث دل پارت ۱۴۴2 سال پیش۱ دیدگاه _پس منم باهات می یام دخترم…نگرانتم با تعجب دوباره به بابا نگاه کردم چی می خواست بگه که اینطوری صحبت می کرد خدایی!! چشم هام رو…
رمان وارث دل پارت ۱۴۳2 سال پیشبدون دیدگاه با حالتی عجیب بهش زل زده بودم اونم عین من بود با انگشت اشاره گفت : اسم تو چیه خوشگله!؟ خودش رو تکون ارومی داد و اومد…
رمان وارث ودل پارت 1422 سال پیش۲ دیدگاه _من طلاق دخترم رو خودم می گیرم همون چند سال پیش اشتباه کردم که سپردمش دست تو نباید این کار رومی کردم.. همون روزی که برای طلاق اومده…
رمان وارث دل پارت ۱۴۱2 سال پیش۵ دیدگاه _ببینم نکنه اون پسره چیزی بهت گفته اره ؟؟ منظور بابا سالار بود سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : نه بابا…اون…
رمان وارث دل پارت 1402 سال پیش۱ دیدگاه _تو زن امیر هستی ولی طوری رفتار می کنی انگار این قضیه برعکسه.. امیر دوست داشته زن گرفته فکر نکنم چیز عجیبی باشه.تو به جای اینکه…
رمان وارث دل پارت ۱۳۹2 سال پیش۲ دیدگاه _ببین بابا من می خوام همراه مامان برم مسافرت با مامان به اون دختر فکر نمیکنم و حالم هم خیلی خوبه اون دختر شوهر داره و…
رمان وارث دل پارت۱۳۸2 سال پیش۲ دیدگاه ولی اصلا عکس العملی نشون نداد بدتر اومد نزدیک و بازو هام رو گرفت و فشار داد.. دلم می خواست یه بلایی سرش بیارم.. در حالی که…
رمان وارث دل پارت ۱۳۷2 سال پیشبدون دیدگاه ولی شده بود انگار این زن اصلا نمی خواست که به راه بیاد خودم رو تکون دادم و با اخم های تو هم رفته شروع کردم…
رمان وارث دل پارت ۱۳۶2 سال پیشبدون دیدگاه برای چی می خواست خودش رو توجیج کنه!؟ با عصبانیت بهش نگاه کردم خودم رو فرستادم جلو و با داد و بیداد گفتم : برای چی می…