رمان وارث دل پارت ۱۴۳

4.5
(13)

 

 

 

با حالتی عجیب بهش زل زده بودم اونم عین من بود

با انگشت اشاره گفت : اسم تو چیه خوشگله!؟

خودش رو تکون ارومی داد و اومد سمتم

ترسیدم مست بود اگه کاری می کرد چی..

خودم رو بیشتر به زهره نزدیک کردم ..

 

زهره با دست اشاره به من گفت : هی تو

اینجا چه غلطی می کنی!!

مواظب کارات باش ها مزاحم نشو برو جای دیگه ای خودت رو خالی کن ادم احمق..

 

پسره زوم من بود

من رو می ترسوند اب دهنم رو قورت دادم و سرم رو پایین انداختم

_از اینجا برو برای چی اومدی اینجا!!

انگشت اشاره ای بهم کرد و ابرویی بالا انداخت

_من اومدم بااین لیدی زیبا اشنا شم

کاری به تو ندارم خانمی..

لیدی اسمت چیه!؟

 

صداش کش دار مست و خمار بود با اب دهن قورت داده گفتم : اومدی منو ببینی!!

سرش رو بالا پایین کرد و گفت : اره اومدم تورو ببینم..

حالت پوکری به خودش داد منم همینطوری وا رفته بهش نگاه می کردم

منظورش از این حرف ها چی بود!؟

 

اب دهنم رو با صدا قورت دادم

و گفتم : اقا برو مزاحم نشو مست کردی

این کارا چیه.

اصلا حواسم به این نبود که داشتیم فارسی صحبت می کردیم!!

گوشیش رو بیرون اورد : اگه شماره با اسمت رو بدی من از اینجا می رم

چه پرو بود!؟

 

یهویی زهره از جاش بلند شد..

_هی حرف دهنت رو بفهم ها فکر کردی ماهم عین اون دخترای بیشعور هستیم هان!؟

_نه چون شما لیدی ایرانی هستین

شماره ی شما رو می خوام

خوب اسمت لیدی زیبا!!

همینطور منتظر بهم بود که یه پسره همسن خودش اومد.

 

بازوظ رو گرفت و دنبال خودش کشید

تکونی به خودش داد و گفت : ولم کن!!!

پسره ام می گفت : هیس ساکت باش مست کردی حالیت نیست داری چیکار می کنی!!

 

 

****

 

زهره منو رسوند دم خونه با لبخند برگشتم سمتش و گفتم : امروز خیلی خوش گذشت ، دستت درد نکنه!!!

تک خنده کرد و چشمکی بهم زد و گفت : خواهش میکنم کاری نکردم حالا دیگه بهت خبر می دم چی شده!!

سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : ممنونم..

 

دستگیره ی در رو کشیدم و پیاده شدم

ازش خدا حافظی کردم رفتم سمت خونه…

به ساختمون که رسیدم در رو باز کردم و وارد خونه شدم…

همینکه وارد شدم بابا با نگرانی جلو راهم سبز شد..

 

_هلنا خوبی دخترم!؟

 

 

_هلنا خوبی دخترم!؟

سرم رو بالا پایین کردم بزور گفتم : سلام بابا…

اره خوبم چرا این سوال رو پرسیدین بابا!؟

 

بابا تک خنده ای کرد و گفت : خوب راستش نگران شدم دیر کردی دخترم برای اولین بار…برای همین اومدم اینجا ببینم چه اتفاقی افتاده..

 

چشم هاش رو باریک کرد و گفت : ببینم کجا بودی!؟

نکنه با پسری چیزی قرار داشتی هوم!؟

یا اینکه عاشق شدی..

بابا با شیطنت این حرف ها رو می زد

با دهن باز بهش نگاه کردم این بابا بود که داشت حرف می زد!؟

 

سرم رو پایین انداختم و گفتم : نه بابا این چه حرفیه من!!!

من با دوستم زهره بیرون بودم اصلا هم پسری اینجا نمی شناسم

رفته بودیم خرید!!

_باشه دخترم برو

سرم رو پایین انداختم و لبم رو به حالت خنده کش دادم..

 

****

 

مامان نگاهی بهم کرد با اخم هایی که به شدت توی هم دیگه فرو رفته بود گفت : کجا بودی دختر!!

برای مامان یه لباس خوشگل خریده بودم

همش لباس های تیره می پوشید

_رفته بودم خرید مامان این لباس رو برات خریدم..

مامان نگاه عجیبی بهم کرد انگار اونم ترسیده بود.

 

با چشم های گرد شده گفت : تنهایی رفتی !؟

اروم و ریلکس گفتم : راستش نه…

با دوستم رفتم تنهایی که جایی رو بلد نیستم مامان

می خواستم برای تو خرید کنم

پاشو این لباس خوشگل رو بپوش تنت ببینم…

مامان لبخند تلخی زد

 

_دستت درد نکنه دخترم ولی الان لازمه که من لباس بپوشم !؟

سرم رو بالا و پایین کردم و گفتم : اره

مامان رو بزور مجبور کردم که بیاد سمتم…

و لباس رو بگیره

 

 

لباس رو که پوشید اومد بیرون همینکه لباسش توی دید من قرار گرفت با چشم های براق شده گفتم : خیلی قشنگه

تک خنده ای کرد و گفت : دختره ی شیطون معلومه که هر لباسی تو بگیری قشنگه عزیزم

لب هام رو به حالت خنده کش دادم و خودم رو کشیدم جلو

در همین حین گفتم :پس اعتراف می کنی که من دختر خیلی شیطونی هستم نه!!

 

مامان اروم گونه ام رو نوازش کرد

انگار که خیلی غم داشت

_اره دخترم همیشه شیطنت کن هیچ وقت الکی شیطنتت رو از بین نبر خودت رو اذیت نکن

مطمئن باش که نه برای عاشقی دیره و نه برای مادر شدن..

تو همیشه وقت داری!!

این بین فقط به فکر خودت باش همین..

بفکر خودت خودیت باش..

 

لبخند عمیقی زدم و گفتم : باشه

چشم…

مامان منو بغل کرد همینکه بغلم کرد لبخند از رو لبم محو شد..

از ناراحتیش غمگین بودم چرا این همه باید اذیت بشه..

عمیق به خودم فشارش دادم و قول دادم که هیچ وقت مامان رو تنها نذارم.

 

****

رزا

 

هرچی با بابا در مورد این دختره حرف می زدم گوشش بدهکار نبود که نبود

از یه گوش می شنید از یه گوش در می اورد..

عصبی از جام بلند شدم و خودم رو کشیدم جلو

با انگشت اشاره گفتم : بابا الان که سزار نیست..

بهترین فرصته که این دختره دستش بیاد که با کی طرفه خواهش میکنم

بابا…روی منو زمین نندازید..

 

بابا از جاش بلند شد

با انگشت اشاره گفت : خوب گوش کن ببینم ، بااینکه من از این دختره اصلا خوشم نمی یاد ولی من نمی تونم کاری کنم دخترم..

چون به برادرت قول دادم..

نمی تونم چشم ببندم روی همه چی و اعتبار خودم رو ببرم زیر سوال بخاطر یه بحث و مشاجره ی دخترونه!؟

این بحث و دعوا اصلا به من ربطی نداره رزا ..

برو اتاقت من به اندازه ی کافی عصبی هستم و‌نمی خوام بااین موضوعات کوچک منو عصبی کنی برو دختر..

 

سرم رو انداختم پایین و لب زدم : اما بابا..

اخمم پررنگ تر شد

_اما و بابا زهرمار مگه نشنیدی چی گفتم!؟ برو

 

از داد بابا توی خودم جمع شدم و یه قدن عقب رفتم

سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : باشه

 

 

 

با عصبانیت از اتاق اومدم بیرون اصلا گمان نمی کردم که بابا اینجوری با من صحبت کنه‌..

فکر کردنش هم برام سخت بود

نفسم رو بیرون دادم و دستی روی سرم گذاشتم و فشار دادم

داشتم فکر می کردم که من باید چکار می کردم!!

چیکار می کردم که حال این دختره رو می گرفتم.

 

همینطوری نمیشد ازش رد شد

خودم رو تکون دادم تا اینکه رسیدم به اتاقم.

در رو بستم

حالا که بابا کمک نمی کرد خودم انجامش می دادم..

اینقدر ادم به دستور من بود نمی خواستم این دختره رو دیگه جلوی صورتم ببینم

داشت دیگه کفریم می کرد.

 

بااین فکر لبخند عمیقی زدم

و دست هام رو مشت کردم با چشم هایی که به شدت براق شده بود گفتم : ای ول از این زندگی راحت شدم..

تک خنده ی مرموزی کردم و خودم و زیر لب گفتم : برات دارم چنان بلایی سرت می یارم که دیگه جرات کنی جلوی من وایسی

 

****

کوروش

 

ماهرخ از پله ها اومد پایین حتما بازم کلاس داشت ‌

امروز زیادی نگران بودم..

پله ها رو دو تا یگی پایین اومد ، به پایین پله ها که رسید لبخند عمیقی زد

و دستش رو تکون داد و گفت : سلام بابایی صبح بخیر

خودم رو کشیدم جلو و گفتم : سلام عزیزم صبح توام بخیر

جایی می ری ؟؟

 

سرش رو تکون داد و گفت : اره بابا باید برم کلاس

بعد اون هم باید برم یه چند جایی رو ببینم برای خرید

ابرو هام رو بالا دادم و گفتم : خرید چی!!

_خرید برای لباس و اینادیگه

_اهان

پس منم باهات می یام دخترم..

نگرانتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دانلود رمان ارکان 3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش در کیش با مرد…

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان اقدس پلنگ 4.1 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر نامش مورد تمسخر قرار می گیره…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x