رمان وارث دل پارت ۱۴۴

4.2
(14)

 

 

 

_پس منم باهات می یام دخترم…نگرانتم

 

با تعجب دوباره به بابا نگاه کردم

چی می خواست بگه که اینطوری صحبت می کرد خدایی!!

چشم هام رو توی حلقه چرخوندم

و با ریلکسی گفتم : بابا باز چی شده که شما می خواید همراه من بیاین

من که گفتم حالم خوبه

 

تک خنده ای کرد

_چیزی نیست دخترم فقط نگرانم همین

بعد اون اتفاقی که برای مادرت افتاد

باید بهم حق بدی که هی نگران میشم

دخترم..

اهی کشیدم

من خاطره ای از اون زمان نداشتم و فقط غمگین بودم از اینکه مادر نداشتم

ولی خوب این برای گذشته بود دیگه اینجا خطری منو تهدید نمی کرد.

 

خودم رو فرستادم جلو

و با اطمینان رو به بابا گفتم : ببین بابا

من حالم خوبه..

لازم نیست شما نگران باشی خوب!!؟

من دارم می رم کلاس دوباره همین

اون قضیه دزدیدن اینا تموم شده بابا

اصلا وجود نداره که شما این همه نگرانی..

بابا با حالت گیجی خودش رو کشید جلو..

 

_تو مطمئنی دخترم!؟

_اره بابا..

بابا اه عمیقی بیرون داد و کمی خودش رو فرستاد جلو

_باشه دخترم پس مواظب خودت باش

چشمکی بهش زدم و گفتم : چشم باشه

تک خنده ای کردم و خودم رو فرستادم جلو..

در همین حال لبخند براقی زدم…

 

 

****

رزا

 

دم خونه ی ماهرخ اینا داشتیم کشیک می دادیم

نگاهی به ساعتم کردم پس این دختره ی احمق کی می خواست بیاد

زیر لب گفتم : اه بیا دیگه چرا پیدات نمیشه!!

همینطور داشتم می گفتم که یهویی استیفن گفت : خانم یکی اومد بیرون

نگاهی زوم شده به در انداختم

با ماشین تنهایی اومده بود بیرون.

 

لبخندم پررنگ و مرموز شد

با ابرو های بالا رفته گفتم : خیلی خوبه..

دنبالش برو

همین دختره اس یه جای خلوت باید گیرش بیاری فهمیدی!؟

مایک که پشت فرمون بود سرش رو

تکون داد

و گفت : چشم

ماشین ماهرخ که کمی دور شد مایک هم دنبالش راه افتاد

در همین حال گفتم :گمش نکنی فعلا فاصله رو حفظ کن تا می رسیم یه جای خلوت..

_باشه

 

 

_باشه خانم

لبخند مرموزی زدم دیگه کلک این دختره کنده بود

بهش یاد می دادم که فیس و افاه نیاد

خودم رو کشیدم جلو و خیره شدم به ماشینی که داشت ماهرخ می روند.

نمی دونستم این همه توی ماشین سواری ماهره..

امروز ماشین سواری اخرش میشد

 

مایک خیلی اروم می روند و در عین حال همه جا رو هم نگاه می کرد تا ببینه چخبره!!

وقتی به یه جای خلوت رسیدیم با انگشت اشاره گفتم : همین جا خوبه برو جلوش رو بگیر..

مایک برگشت سمتم.

 

_اینجا خانم!؟

نگاه چپ چپی بهش کردم و گفتم : اره اینجا مشکلش چیه!!

زود باش بعد این باز شلوغه همین منطقه اوکیه بجنبی زود می تونی کارش رو بسازی..

برگشتم سمت عقب هیچ ماشینی پشت سرمون نبود..

شانسمون همین بود باید زودتر انجامش می دادیم..

 

_مایک سرعت رو زیاد کن همین جا جاشه!!

_چشم خانم..

سرعتش رو زیاد کرد و پاش رو تا ته روی دنده قرار داد..

وقتی پاش رو روی دنده قرار داد

جوری بود که ماشین سرعت گرفت طوری که من به جلو پرت شدم.

 

 

****

ماهرخ

 

داشتم رانندگی می کردم که یهو یه ماشین عین دیوونه ها ازم سبقت گرفت و بعد پیچید جلوم..

هول شدم وجیغی زدم اگه فرمون رو نمی چرخوندم و نمی زدم روی ترمز حتما بهش برخورد می کردم.

 

بخاطر یهویی زدنم روی ترمز سرم به فرمون خورد و از درد ناله ای سر دادم

شروع کردم اروم سرم رو نوازش دادن.در همین حال فکر کردم و دیدم چقدر سرم داره درد می کنه می کنه..

اب دهنم رو بزور قورت دادم ‌ سرم رو بلند کردم.

_اخ این دیوونه دیگه کی بود!

 

نگاه تار شده ام رو به ماشین دوختم دیدم یکی از ماشین پیاده شد

سر و شکلش اصلا درست درمون نبود وحشتناک بود…

یاد حرف بابا افتادم که می گفت نگرانه!!

 

 

پس نگرانیش بی جا نبود به خودم اومدم و خیلی زود قفل در رو زدم

اون مردک هرچی دستگیره رو بالا پایین کرد باز نشد

نگاهم به پشت سر اون مرده افتاداشتم رزا رو می دیدم وایساده بود دست به سینه و با لبخند مرموزی داشت بهم نگاه می کرد..

سوال برام پیش اومد اون اینجا چه غلطی می کرد!؟

 

تا اینکه همه چی عین فیلم از جلوی چشم هام رد شد..

با حالت ناباوری بهش نگاه کردم

با انگشت اشاره بهش نگاه کردم..

انگشت اشاره ی منو که دید برام بای بای کرد..

منم برام اهمیت نداشت..

باید از اینجا می رفتم دنده رو جا زدم

ماشین تکونی خورد…

دنده عقب رفتم

اون پسره دنبال سرم دوید اما اهمیت نداشت..

با یه حرکت دنده یک و بعد فرمون رو چرخوندم..

این منطقه فقط خلوت بود اگه ردش می کردم همه چی حل میشد ‌..

 

با اب دهن قورت داده شده نگاهی به همه جا انداختم

هیچ کس نبود واقعا داشتم می ترسیدم

ماشینی دنبال سرم افتاد نباید ازم می زد جلو..

ازم خیلی فاصله داشت خواستم

راه فرعی رو در پیش بگیرم که یه حسی گفت نه همین راه رو ادامه بده

همینطور می روندم و اون ماشین هم پشت سرم می اومد..

 

تا اینکه رسیدم به یه پیج…

پیچش خیلی بد بود منم هنوز انچنان رانندگی بلد نبودم

نتونستم اون پیج رو کنترل کنم نمی دونم چی به چی شد که ماشین به هوا بلند و شروع کرد چند دور ، غلت زد

 

 

****

 

رزا

 

ماشین رو زدم روی ترمز باورم نمیشد ماهرخ تصادف کرده بود ماشین چند تا غلت خورد و‌در اخر هم چپه ایستاد

مایک با چشم های گرد شده ای گفت : این این…

خانم تصادف کرد ‌‌‌…

به خودم اومدم دستم رو به دستگیره ی در رسوندم و در رو باز کردم ‌

 

بعد در باز شد

منم با حالت عجیبی اومدم پایین

انگار الان به خودم اومده بودم من داشتم چکار می کردم!؟

 

 

توی راهروی بیمارستان شروع کردم به راه رفتن

نگران بودم ، نگران حال ماهرخ و اتفاقی که براش افتاده بود

با عصبانیت توی جام ایستادم و در حالی که خیلی عصبی بودم

با دست هایی که خیلی مشت شده بود

لب زدم : من من چکار کردم لعنتی!!

من چیکار کردم لعنت به من

 

چشم هام رو گذاشتم روی هم دیگه و با شدت فشار دادم..

مایک اومد کنارم ایستاد یه نوشیدنی گرفت سمتم..

_خانم اینو بگیرید بخورید

با مکث بهش زل زدم باید اینو می خوردم!!

با حالت عجیبی گفتم : باید اینو بخورم!؟

سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : خانم بخاطر خودتون می گم حالتون بده

با شدت دستش رو پس زدم و گفتم : دستت رو بکش و گمشو از اینجا..

من دارم از نگرانی میمیرم که چه اتفاقی برای این دختره افتاده بعد تو برای من اب می یاری!!

 

از صدای دادم انگار ترسید..

خودش رو جمع و جور کرد و گفت : ببخشید خانم

خودش رو جمع و جور کرد و کشید بالا..

این در حالی بود که من خیلی عصبی بودم و دوست داشتم هرچی هست روی سر این بشر خالی کنم..

 

تا اینکه گذشت و دکتر اومد

خبر تو کما رفتن این دختره رو بهمون داده بود و این چندان خوب نبود!!

 

****

امیر سالار

 

با حس اینکه دردی توی قلبم ایجاد شد

توی جام نشستم

دستی روی قلبم گذاشتم و شروع کردم به ماساژ دادن قلبم یهویی چم شده بود!؟

 

نگاهی درد مند به همه جا کردم خیلی وقت بود که درد قلب سراغم نیومده بود الان یهویی..

یادم می اومد مامان دارو هام رو کشوی عسلی گذاشته بود

خودم رو کشیدم جلو و کشوی عسلی رو باز کردم و دارو هام رو برداشتم

نگاهی بهشون انداختم..

 

یکی رو بیرون اوردم و خواستم بخورم

که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن

با ابرو های بالا زیر لب گفتم : این وقت شب کیه!!

تا اینکه خودم رو فرستادم جلو و گوشیم رو برداشتم نگاهی بهش انداختم کوروش خان بود ‌

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان وان یکاد 4.2 (28)

۱ دیدگاه
خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که جنینش حلاله و بهش تهمت هرزگی…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4.2 (14)

۴۹ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دانلود رمان کنعان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رحی
رحی
1 سال قبل

قشنگ میتونم تغییر فاز نویسنده رو از سریلای ترکی به فیلمای آمریکایی احساس کنم 😂😂

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x