رمان مادمازل پارت ۱۴۳2 سال پیش۲ دیدگاه سرم رو پایین انداختم و نفسم رو دادم بیرون! باز از کوره دررفتم و خشممو روی اون خالی کردم. دست بردم تو جیب شلوارم و پاکت…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۴2 سال پیش۱ دیدگاه نگاهی به عماد کردم و به فارسی رو بهش گفتم +چیکار کنیم پسر _داداش تو میگی ببین چیکار میکنم من وگرنه قبل تو من گلومو پاره…
رمان مادمازل پارت ۱۴۲2 سال پیش۳ دیدگاه صدای رستا از پشت سر به گوشم رسید: “happy birthday to you ” دیگه رو به جلو قدم برنداشتم.مکث کردم و ایستادم و…
رمان مادمازل پارت ۱۴۱2 سال پیش۴ دیدگاه ودرکمال تعجبم تماس رو قطع کرد. رستا اونقدر از من می ترسید و حرف شنوی داشت که جرات نمیکرد رو حرفم حرف بزنه اما الان بدجور به…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۳2 سال پیشبدون دیدگاه _کجایید شما آقای افخم هنوز که هنوز بود این اسم و فامیل جدید برام ناآشنا بود ولی چاره ای نداشتم برای نگه داشتن دلارام یا بهتره…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه با زبون دخترانه اش گفت _آخه من دخمل خوشکله بابامم بابامو نترسونم کیو بترسونم دلم برای این شیرین زبونیش قنج رفت لپشو کشیدم و گفتم …
رمان مادمازل پارت ۱۴۰2 سال پیش۱ دیدگاه چون اینو گفت از اون فاز تحریک شدن بیرون اومدم. تا بهش رو میدادم و باهاش خوب تا میکردم زود هوا برش میداشت و پررو میشد و…
رمان وارث دل فصل دوم پارت 12 سال پیش۱ دیدگاه کمی مامان با مکث بهم نگاه کرد بچه های ماهرخ رو داشتم می گفتم : بچه های ماهرخ رو می گی مامان!!!؟ سرم رو بالا و پایین…
رمان مادمازل پارت ۱۳۹2 سال پیش۳ دیدگاه دود سیگارو بیرون فرستادم و برای دومین بار شماره ی رستارو گرفتم. به خودم گفتم اگه اینبار جوابم رو دیر بده پاشم برم تو خونه و…
رمان مادمازل پارت ۱۳۸2 سال پیش۱ دیدگاه لخت مادر زاد روی تخت دراز کشیدم. حتی سوتینم رو هم درآورده بودم چون میخواستم بعد از این یه راست برم توی حمام. دستمو بالا بردم و…
رمان وارث دل پارت ۱۵۱2 سال پیش۱ دیدگاه _ببین کسی رو که می خوام برام بیاری یه بچه اس.. یه دختر بچه ی حدود دوساله من خودمم این دختر بچه رو ندیدم اما می دونم…
رمان مادمازل پارت ۱۳۷2 سال پیش۱ دیدگاه بعد از تموم شدن تایم کلاس همراه با نیکو که به شوق دیدن رهام و رفتن به خونه اش و تنها شدن باهاش حسابی به تکاپو انداخته…
رمان وارث دل پارت ۱۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه _هیچی مادر جون گفتم که با نیشخند بهش نگاه کردم ولی مادر جون دست بردار نبود خودش رو کشید جلو و با اخم های در هم ورهم…
رمان مادمازل پارت ۱۳۶2 سال پیشبدون دیدگاه از گوشه چشم به نگاه معنی دار به اون صورت خبیث شده اش انداختم ولی با لبخند جواب دادم: -اهوووم! کیک سفارش دادم.یه کیک خوشگل…
رمان وارث دل پارت ۱۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه مگه قرار نبود باهم خیلی جاها بریم مگه قرار نبود ، نبود مادرت رو برام جبران کنی!؟ مگه قرار نبود خیلی کار ها انجام بدیم پس چی…