رمان وارث دل فصل دوم پارت ۳

4.7
(7)

 

 

 

_کجایید شما آقای افخم

 

هنوز که هنوز بود این اسم و فامیل جدید برام ناآشنا بود ولی چاره ای نداشتم برای نگه داشتن دلارام یا بهتره بگم لیندام

 

+خانم راهبی جلسه شروع شده؟

 

_آره کجایی تو

 

از صمیمی شدنش خوشم نیومد و چینی به صورتم میدم

 

+من دم در شرکتم طرفین قرارداد اومدن؟

 

_آره منتظرن

 

+از کی اومدن

 

_حدودا یک ربعی میشه

 

خیالم از اینکه زیاد معطل نشدن راحت شد و سعی کردم تلفن رو با این خانم شریک که سعی در ایجاد لوندی به شدت زیادی که میخواد پشت تلفن انتقال بده خلاصه کنم

 

+اوکی الا میام

 

_حامی… ن عه ببخشید حامین آقا

 

این دختره سبک اعصاب و روان منو بهم می‌ریخت

سعی کردم کلفتی صدام و بیشتر کنم

چرا همچین می‌کرد این دو قدم تا شرکت مونده بزار بیام تو بعد حرفتو بگو دیگه اه

 

توی این سه ماهی که جای پدرش اومده پدر من یکی و که این در آورده بود

 

_میگم مترجم نیازی نیست من عه چطور بگم تعریف از خود نباشه اینگلیسی دست و پا شکسته بلدم

 

 

 

این دختره سبک اعصاب و روان منو بهم می‌ریخت

سعی کردم کلفتی صدام و بیشتر کنم

چرا همچین می‌کرد این دو قدم تا شرکت مونده بزار بیام تو بعد حرفتو بگو دیگه اه

توی این سه ماهی که جای پدرش اومده پدر من یکی و که این در آورده بود

 

_میگم مترجم نیازی نیست من عه چطور بگم تعریف از خود نباشه اینگلیسی دست و پا شکسته بلدم و میتونم دست کمکتون باشم

 

+خانم راهبی

 

صداش یه هیجانی گرفت و گفت

 

_جانم؟

 

+میدونستید من دم در شرکتم و میشه زمانی که داخل بودم راجبش صحبت کرد

 

و تلفنو قطع کردم و از ماشین پیاده شدم و از صندلی های عقب کت مشکی اسپرتمو برداشتم و روی بلیز مردانه سفید جذبم پوشیدم

 

و آستین های کت و از مچ بالا تر بردم که مچبند سفید بولیز مردانه که دورش طلایی ریزی کار شده بود نمایان بشه

و درب و قفل کردم و به سمت شرکت رفتم

 

ساختمون اختصاصی شرکت تجارت نوین omj ایران فایر

شرکتی که محصولات وارداتی از آمریکا و روسیه و آلمان و اینگلیس و فرانسه و ژاپن میاریم و دارای 10 واحد کاریه

 

واحد هایی همچون- پوشاک _ لوازم خانگی _ پارچه _ لوازم آرایشی _لوازم بهداشتی _موبایل و رایانه _ قطعات ماشین سازی _

 

و متاسفانه خانواده راهبی سهام دار کل قسمتت قطعات ماشین سازی ان و مجبورم دخترشونو با کمال احترام تحمل کنم

 

 

 

وارد آسانسور شرکت شدم. و طبقه چهارم دفتر خودم رو زدم زمانی که رسیدم خانم راهبی اومد بدرقه و مثل نخود اش جلوم

 

_وای کجا بودین شما معطل شدن

 

+سلام الان کجان

 

_اوا سلام ببخشید حواسم نبود الا آقا عماد دارن براشون زیر مجموعه اقلامی که نیاز هست و. بیان میکنن کارشون که تموم بشه میان بیرون ما بریم

 

+باشه ممنون

 

و به طرف دفترم عقب گرد کردم که مثل جوجه اردک زشت دنبالم اومد

در اتاق و باز کردم و کمی معطل کردم که بره ولی انگاری این دختره یک تختش کم بود

 

وارد اتاق شدم و همراه من وارد اتاق شد سریع برگشتم طرف و با نگاه تیزی بهش گفتم

 

+خانم راهبی چرا دنبال من راه افتادین نخ نامرئی وصله از من به شما؟

 

خنده ی بی مزه ای کرد و گفت

 

_والا شما طنابم باشه فایده نداره

 

سعی کردم مثلا خودمو به نشنیدن بزنم که پرو نشه پس فردا روزی

 

+چیزی فرمودین؟

 

 

 

فاز چابلوسی برداشت و گفت

 

_اممم نه ببخشید میگم راجب اون مترجم گفتم بگم بهتون

 

نگاه عاقل اندر صحیفی بهش کردم و اشاره ای به مدارک بالای میزم که به دیوار میخ کوب شده بود کردم و گفتم

 

+این مدارک و می‌بینید خانم راهبی؟

 

_امم بله خب؟

 

+خب به جمالتون شما که انقدر زبانتون خوبه برای مترجمی چطور متوجه این مدارک نشدین

 

پرو پرو زل زد بهم و چند ثانیه بدون حرف نگاهم کرد و گفت

 

_خب؟

 

+خانم قرص خب خب خوردید؟توی این مدارک به چشمتون نخورده بنده 19 سال آمریکا درس خوندم؟

 

با ذوق و شوق یه جوری داد زد که گوشم حس کردم سوت کشید

 

_واقعااااا؟ پس راست میگن بچه ها شما دورگه ایرانی اینگلیسی هستین؟

 

نگاه بدی بهش میندازم و میگم

 

+شما با علم بر اینکه من دورگه هم هستم بازم پیشنهاد ترجمه میدید جای تعجبه

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x