رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۵۷

۳ دیدگاه
      انگار آتیش گرفتم و برافروخته شدم.. هر غلطی انجام میداد اونم با سرنوشت من بعد انتظار داشت صمٌ بُکم بشینم براش لبخند ژکوند بزنم!؟کلا گوربابای حواس پنجگانه…

رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۵۶

۲ دیدگاه
    و صدای زیادی خشمگین هامرز.. _دستت بهش بخوره انگشت برات نمیزارم. توهم بهتره مواظب دستت باشی شاید به حساب قرابت فامیلی باهاش الان دستت سر جاشه.. تا زمان…

رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۵۵

۴ دیدگاه
    خودش بود.. زخم قدیمی گوشه ابروش و خودم برا‌ش به یادگار گذاشتم. خیره تو چشم هایی که شباهت زیادی به مادرش داشت پلک میزنم و هیچکدوم عکس‌العمل بیشتری…