رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۵۴

4.7
(62)

 

 

عقب میرم و کم مونده بیفتم تو جوب که یکی از پشت دست میندازه دور تنم و قفلم میکنه.

_ساسان تن لشت و جمع کن ماشین و بیار ببریمش.

 

اونی که لنگ میزد بد وبیراه گویان ازمون دور میشه. جیغ بلندی میکشم که پشت سری دستش و روی دهنم میزاره و محکم فشار میده.

نفر جلویی که همون سر دسته شون مشت محکمی به شکمم میکوبه و با حرص و عصبانیت فحش بارونم میکنه.

تکان هایی که به خودم میدم با ضربه اش کم میشه و از درد دولا میشم.  لامصب اصلا این قدرت بدنیش به قد و هیکلش نمیخورد.

 

دستی که همزمان بینیم و هم گرفته باعث میشه نفس کم بیارم اما این آخر کار نیست و سری که به طرف پایین خم شده رو با چنان ضربی بالا میبرم و به صورت پشت سری میکوبم که فکر کنم صدای شکستن استخونش به گوشم رسید.

تقریبا از شانسم هم قدو قواره خودم بود.

 

دستاش از دورم و صورتم باز میشه و منتظر حمله مردک روبه روم هستم که صدای بلند و مردونه ای از سر خیابون بلند میشه.

_پیداش کردم.

بسم ا… مگه اینا چند نفرن!؟

وقتی به دو خودش و به طرفمون میندازه فاتحه خودم و میخونم هیکلش سه برابر اینا بود و این یکی منو قورت میداد فراری در کار نبود.

 

اما قبل اینکه با درد شکم و سینه ام تصمیم به فرار بگیرم اونی که چشماش و هدف گرفتم و پسره ی سالم روبه روم هر دو مستاصل خودشون و عقب میکشن و نگاه سردرگمی بهم میندازن.

_این دیگه چه خری؟!

_نمیدونم.. بیا دریم بهرام طرف خیلی هیکله.

_گوه خورده شکار ماست بره واسه خودش یکی پیدا کنه.

 

دهنم از پرویی این بشر باز میمونه.. الان باید از دست کدومشون فرار کنم این چه وضعی!

ماشینی که با سرعت از جهت مخالف به طرفمون میاد و با ترمز شدید جلومون نگه میداره.

خب یه طرف مرد ناشناسی که سه تای ما هیکل داره و تقریبا بهمون رسیده.

جلو و پشتم سه تا پلشت کثافت درب و داغون اما خطرناک و طرف دیگه ماشینی که قراره بندازنم توش.

 

پسر سردسته دستم و میکشه طرف ماشین و از اون ور مرده، رسیده نرسیده یکی میخوابونه تو صورتش و دستم ول میشه.

بقیه دوستاش به حمایتش جلو میان و با مرده دست به یقه میشن که از سر خیابون یه ماشین دیگه با سرعت میپیچه داخل کوچه و دو نفر دیگه ازش پیاده میشن.

یا ابولفضل… اینجا چه خبره چه گنگستر بازی شد.! کلا دردم یادم رفت و خودم و عقب میکشم تا زیر دست و پا نمونم.

 

 

 

 

 

پشت شمشادها به زور روی زانو میشینم تا بتونم هم کمی از درد پهلو و سینم و خستگیم کم کنم هم عاقبت دعوا رو ببینم و به موقع فلنگ و ببندم.

غیر اون مرد هیکلی یکی دیگه هم از ماشین با همون سایز و اندازه پیاده میشه و جلو میاد.

انقدری اعتماد به نفس دارن که راننده هنوز پشت فرمون و تازه سیگاری هم آتیش میزنه و نور قرمزش از چند متری دیده میشه.

 

یکی از پسرا که با همون ضربه ای که اول تو صورتش خورد افتاد و هنوز بلند نشده و صورتش پر خونه.

اما سه تای بعدی جسته گریخته دارن احمقانه راهش و ادامه میدن و درب و داغون هی دست و پای بیخودی میزنن حریف این دوتا قلچماغ نبودن.

 

تقریبا آخرای معرکه ست و نتیجه مثل روز روشنه و باید خودم و گم و گور کنم.

از جا بلند نمیشم و همینطور به سختی و دولا با استتاری که دارم چند متری برخلافشون حرکت میکنم که..

یهو صدای کشیده شدن یه چیز فلزی رو روی زمین میشنوم و کله ای میکشم که پسر سردسته با همون صورت پر خون از جا بلند شده و زنجیر بلندی رو از ماشین بیرون کشیده به عنوان سلاح داره میبره وسط.

 

اوه اوه.. داره گور خودش و میکنه.. این دفعه زنده اش نمیزارن. به جهنم، این الان اینه یکم بزرگتر بشه برای یه تهرون و بسه انگار شرارت تو خونشه.

کنجکاوی به فرارم غلبه میکنه و چون فاصله ام زیادتر شده می ایستم و از پشت درختی سرک میکشم.

 

فحشه که ردو بدل میکنن و البته بیشتر صدای این بچه ها میاد. میگن فحشارو باد برد کتکارو خر خورد.

پسره زنجیر و دور سرش تاب میده و با عربده ای پرتاب میکنه طرف یکی از اون دو مرد که میخوره تو کمرش و فریادی میکشه.

رفیقش میدوی طرف پسر و تا به خودش بجنبه با لگد میزنه تخت سینش و تعادلش بهم خورده از پشت با باسنش میخوره زمین. اینم مهلت نمیده میشینه رو سینش و بزن که بزن.

بقیه دوستاش همه آش و لاشن و کسی نمونده کمکش کنه.

 

اوه خدای من میخواد بکشش!.. چشمام میخواد از حدقه در بیاد چقدر عصبانی شد.

وقتی ولش میکنه که فکر کنم اینبار از صورتش چیزی نمونده. انقدر تو بحر کتک کاریم که متوجه نمیشم چقدر از سنگرم دور شدم تا وقتی که تنها یک متر باهام فاصله داره اول بوی سیگار و بعد حضورش و متوجه میشم.

خیره به من پک آخرش و به سیگارش میزنه و میندازه زیر پاش.

_سوار شین.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
9 ماه قبل

هامرز پیداش کرد?!😍

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x