رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۵۰

4.7
(60)

 

 

 

ساعتی بعد بدون هیچ توضیحی جز اینکه چند ساعت دیگه برمیگردم، از خونه بیرون زد و من موندم با استرس رویارویی و سوال های بیشمار بی پاسخم.

تنها چیزی که بهش دسترسی داشتم یه گوشی بود. به تماسهای سروش جواب ندادم چون تنها کسی که توضیحاتش به دردم میخورد و میتونست قانعم کنه نسیه حرف میزد و صحبت با سروش فقط مشغله های فکریم و بالا میبرد.

 

اما پیامکی در باب خوب بودن حالم براش میفرستم از این مرد بدی ندیده بود.

یه زنگ بی پاسخ هم از طرف مریم داشتم که بعدا باهاش تماس میگرفتم تا سوتفاهم هارو تا جایی که راه داشت براش رفع کنم.

میرم سراغ صفحه های مجازی دیشب و هنوزم عکس و نوشته های زیرش داره کامنت میخوره.

_عجب! دختره یه مورد اکازیون و پولدارتر پیدا کرده!

_اوه لامصب چشاش سگ داره..

_بلاخره هرکس رو یه بار بدجور جو میگیره اینم سر سفره عقد گرفتش..

وووو انواع اقسام نظریاتی که مردم بیکار در مورد گذشته و الان زندگی من میدادن.

 

عکس ها از نزدیکی و صمیمیت بین منو هامرز میگفت طوری که انگار یه چیزایی زیادی بینمون هست وگرنه چرا اینطور عاشقانه زل زده بهم.

چشم های براق و لبخندی که کنج لب هامرز خیره بهم و کمی خم شده طرفم، یکی از تصاویر شکار شده دوربینه.

تصویر بعدی سری که با چشم های نیمه باز روی شونش جا خوش کرده و تنی که روی دست هاش حمل شده.

 

دوباره دیدنشون مثل دیشب منو به اون شدت شوکه نمیکنه اما بازم اعصابم بهم میریزه و امان از حماقتی که به خرج دادم..

با اینکه دست داشتن توی این دسیسه رو نه رد کرده نه تایید، اما مطمئن بودم کار خودشه.

فقط موندنم اینجا رو درک نمیکردم.. اینجوری درسته به آبروی من و خاندان متعصبم ضربه زد اما پای خودشم گیره چون از خیر خودشم نمیگذرن.

 

دستم نمیره پیجی که از وقتی زده بود تو کار خوانندگی رو، باز کنم و برای غلبه به وسوسه ام نت و خاموش میکنم و تماسی با مریم میگیرم که سریع جواب میده.

_ کجایی دختره ی بیشعور گردن کلفت؟

_همون جای قبلی، فعلا جایی رو برای رفتن ندارم.

 

میتوپه بهم..

_خفه شو بابا دوباره داری مینالی که! کلا در همه حال چس ناله میکنی!

گدا باشی یا مایه دار هم نداره.. این همه جنتلمن دورت و گرفتن یکی از یکی خر پول تر..

اوه یادم رفت تو خودتم خر پولی جون مریم.

 

 

 

دستی به پیشونیم میکشم و با نوک انگشت مالش میدم درسته همش تیکه مینداخت بهم اما اونم به شدت دیشب ازم شاکی نبود.

_آواز دهل از دور شنیدن خوش است فعلا که لباس های تنمم عاریه ست.

 

 

بی توجه به حرفم انگار جاش عوض شده باشه آهسته تر تو گوشی میگه..

_راستی خرا رو ولش کن.. میدونی بچه های بیمارستان از وقتی عکسات توسط یکی دونفرشون شکار شد و حرفش بین بقیه پرسنل چرخید از دیشب دارن از تو میگن و مردی که چهل و پنج درصد سهام بیمارستان مال اونه، تقریبا چند برابر معینی ها و بقیه سهامدارا..

اصلی ترین عضو هیئت مدیره.

 

این مرد همیشه یه چیزی تو آستین برای سوپرایز کردن من داره.

پس گردن کجی معینی ها پیشش از این جهت بود وگرنه اونا خداروهم بنده نبودن.

_همیشه پشت من حرف بوده اینکه چیز جدیدی نیست.

پوزخندش از پشت گوشی ملموسه..

_آخه خره.. همیشه از حسودی بدت و میگفتن.. حالا با همون حسودی دارن مجیزت و میگن.

شایدم فک میکنن از تو دوربینا و گوشه کنار داری نگاهشون میکنی و براشون اضافه حقوق رد میکنی.

 

هر دو چند ثانیه ای به طنز کلامش تلخ خندی میزنیم و سکوتی که در ادامه توی گوشی میپیچه..

_معذرت میخوام.

بینیش و که بالا میکشه و بازم بغض کرده.

_خیلی بیشعوری..

آهی میکشم و درمونده میگم..

_میدونم عزیزم.

_به من نگو عزیزم.. آدم که به عزیزش دروغ نمیگه.

_دروغ نگفتم مریم فقط همه چی رو نگفتم.

 

صداش محکمتر از قبل میاد..

_توجیح نکن.. بازی با کلمات هیچ تاثیری توی زشتی کارت نداره.

_ترس از نزدیک شدن به کسی و فهمیدن گذشته ای که ازش فراری بودم منو محتاط کرده بود.

_با منم سامانتا؟!.. منی که چند ساله رفیق حال بدو خوبتم! زندگیم مثل کف دست لخت و عور جلوت پهنه.

 

اون نمیفهمید اما اعتمادی که از طرف کسی که دوسش داری و فکر میکنی عاشقته خدشه دار بشه دیگه قابل وصله پینه زدن نیست و میشه همون ریسمون سیاه سفیدی که ازش وحشت داری.

_من اون گذشته رو پشت سر گذاشتم و خواستم یه زندگی و آینده جدید بسازم.

 

صداش آرامش بیشتری گرفت..

_موفق شدی؟ تا هرکس یه ناتموم تو گذشته اش داشته باشه نمیتونه آینده شو استارت دوباره بزنه.

خشت اول گر نهد معمار کج

تا ثریا میرود دیوار کج

 

 

کم مونده بود از شدت درموندگی و بی خبری سرم و بکوبم به دیوار.

چند ساعتش تا بعدظهر طول کشیده بود و از شدت راه رفتن و متر کردن سالنش پاهام به گز گز افتاده بود.

یک ساعت پیش که زنگ واحد و زدن تا حد مرگ ترسیدم و حتی جرات نداشتم از چشمی بیرون نگاه کنم.

 

نمیدونم این برج خوش آب و رنگ تا چه حد امنیت داشت که کسی رو بدون هماهنگی بالا میفرستادن!

به هر حال ترسم به شجاعت یا حماقتم غلبه کرد و حاضر نشدم حتی به در نزدیک بشم و هرکی بود بعد کمی سماجت بلاخره بیخیال شد و رفت.

خیلی خنده داره اما من خاک بر سر چرا یادم میره شماره این آدم و بگیرم تا الان مثل مرغ سر کنده بال بال نزنم.

 

تعداد قهوه هایی که خوردم دستم نیست اما معده خالیم با هر حرکتی مثل طبل پر مایع صدای آب میده و دیگه قهوه هم حالم و بد میکنه.

دستم و تو موهام مشت میکنم و موقع بیرون کشیدن انگشت هام لابه لاش گیر میکنن و با چندین تلفات بلاخره بیرون میان.

 

به نظر به شدت به یه دوش سر پایی احتیاج دارم داخل اتاقی که بهم داده مثل عمارت مستر و حموم داره، بلاخره پولداری و امکانات بی حدو حصرشون.

حوله بزرگ و تمیزی از کمدی که نشونی داده بود برمیدارم و چند تیکه بی ربط لباس زنانه هم داخلشه و خوبیش چند تیکه ای که کار منو راه میندازه.

یه شنل و روسری که بشه باهاش بیرون رفت و موندن بیشتر دیگه من و به مرز دیوانگی میرسوند.

 

دوش آب گرم کمی حالم و بهتر میکنه و از اون حس بیچارگیم دورتر.

حوله پیچ از حموم بیرون میزنم و نمیدونم اگر لباس زیر هم تو اون کمد پیدا میکردم دلشو داشتم تن بزنم یا نه!

تاپ بندی صورتی که نه از بالا پارچه داشت نه از پایین قد رو تن میزنم و مضخرف تر از همه نازکیش، از به چشم اومدن تمام زوایای سینه ام هدف خلقتش و به کل زیر سوال برد!

حداقل ساپورت خاکستری ضخامت خوبی داشت هرچند اونم بسیار جذب بود.

 

برسی توی کشو ها پیدا نمیکنم و موهام از قبل حموم هم ژولیده تر توهم گره خورده هرچند دوبار نرم کننده بهشون زده باشم اینبار وقت کنم از ته قیچی میزنمشون.

آبشون و میگیرم و بی میل داخل اتاق هامرز میرم و بدون نگاه به تخت وسط اتاق کشو های دروارش و به قصد برس مو میگردم و بلاخره توی آخری پیداش میکنم اما تمام لوازم خصوصی و حتی مردونه اش هم از زیر چشم رد میشن.

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
9 ماه قبل

وقت پارت گزاریه🤗

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x