رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۴۷

4.5
(72)

 

 

مادرم..! خودم و میتونستم تو هر سوراخ سمبه ای بچپونم و نه گشنگی نه تشنگیم، هیچی برام مهم نبود یه سقف عاریه و اتاقی که توش شبهام و سر کنم بسم بود.

اما مادرم تمام چیزی که از دار دنیا برام مونده و وضعیت حساسی که داشت دست و بالم و بسته بود.

 

بردنش از موسسه و پنهون شدن دوباره با یه هویت جعلی پروسه طولانی دیگه و هزینه زیادی روهم می‌طلبید و کمبود زمانی که من داشتم بزرگترین مشکلم بود.

_باهم نساختیم یکم اختلاف سلیقه و این چیزا.

_آخی عزیزدلم..! رنگ کفشات و با مانتوت ست نمیکردی ناراحت میشدن!؟ یا تو لوبیا پلو دوست نداشتی اونا عاشقش بودن.!

 

نگاه خیره اش و تیکه ای که بهم میندازه رو رد میکنم و چرا دکمه های لامصبش و نمیبنده خوشش میاد هی ناف و سینه هاش و میکنه تو چشمام!؟

کلا الان فرایند پوشیدن این پیراهن که فقط دستاش و از سوراخاش رد کرده چی بود!

_منو طعمه کردی و اون شب زدیم سر قلاب؟

 

چشماش برقی میزنه و تحسین نگاهش فقط حالم و بدتر میکنه و قلبم و سنگین تر و چشم های خشکم و به سوزش میندازه.

_خیلی خشنی حس لطافت زنونت کجا رفته!.. اما خوشم میاد تیزی. رو نکرده بودی انقدر حواست جمعه!

بیشتر شبیه دخترای دست و پا چلفتی نشون میدادی.. نکنه تو مهمونی غیر الکل و مواد چیز دیگه هم بهت خوروندن.

 

آره بودم.. یه دختر اسکل و گیج که تمام مدت نشونه های ریز و درشتی که از جلو چشم هاش رد شدن و نفهمید.

فقط دور خودم چرخیدم و عین دخترای مرد ندیده با این شخص روبه رو کل کل کردم تا نفهمیدم کی خودمو بهش باختم.

چند روزه همه چی برام شفاف تر شده و تکه های پازل داره کامل میشه و مونده گوشه ی کادرش..

تا تابلوی بدیع سهل انگاری هام و بزنم رو دیوار و به تصویری از خطاهام برای روزهایی که به بلاهت گذروندم خیره بشم.

 

پلک میزنم و نگاه خیره اش روم چرخ میزنه..

_حرف و نپیچون.. دیگه از سن و سالم برای کارت صد آفرین گذشته هرچند تاریخ کارتتم سوخت شده.

_هر چی داری تو اون مغز نخودیت میچینی رو بریز دور.

دیر یا زود بلاخره پیدات میکردن ولی خیلی عجیبه با اون جنجالی که توی طایفه به پا کردی تونستی تا الان قسر در بری.

 

نرفتم.. تاوانش شده بود زنی بی حس و حرکت روی تخت گوشه اتاق چشم انتظار منه بی وجود بود.

 

 

 

تن خشکم و تکونی میدم و از روی صندلی بلند میشم.

_تو قرار نیست جواب من یا توضیحی برای کاری که باهام کردی رو بدی..

نمیدونم چرا! برای تفریح یا کنجکاوی، هرچی که هست تو گذشته من چرخ میزنی و متاسفانه برای رسیدن به هدفی که برام ذره ای اهمیت نداره زندگی منو زیر و رو کردی و عین خیالتم نیست.

 

اخم های درهمش میگه شاید بلاخره جوابی به این همه چرای تو ذهنم بده..

_فکر نمیکنم این قضیه به تو ضرری بزنه.

دست هام و باز میکنم و سری به افسوس تکون میدم و به خود آشفته و بی سرو سامانم اشاره میکنم..

_میبینی. منو!..به نظرت حالم چطوره؟ به همین راحتی تصمیم هات شد آفت آینده من.

فرق منو تو همینه هامرز.. فکر میکنی برای چی پزشکی خوندم چون نجات آدما و درمانشون جزوی از آرزوهام بود و کار ارزشمندی می دونستمش و حتی برای غریبه ای که تا حالا تو عمرم ندیدم و توی درگیری بین تو و اون نمیدونم از خدا بی خبرایی که کشتنش دل میسوزونم و تا شبهای شب بعدش کابوس لحظه مردنش و دارم و از خواب میپرم، اما تو..

 

 

آهی میکشم و پشت میکنم بهش..

_زندگی بقیه و چیزی که آخر سرشون میاد برات بی اهمیته چون فقط به خودت فکر میکنی.

با صدای فندکش و بوی گس سیگار یکی دیگه رو به کام میکشه، اما با جمله ای که با نفرت میگه میخم میکنه به زمین.

_تا حالا شده به انتقام فکر کنی؟ لذتی که از انجامش به آدم دست میده مثل آب روی آتیشه همینجور دلت و خنک میکنه و جیگرت و حال میده.

 

لبخند تلخ گوشه ی لبم و صدایی که ارتعاش میگیره.

_پس من یک قربانی ام تو مسیر انتقام حال اومدن جیگرت!

_همون که خودت گفتی طعمه بیشتر به نقشت میخوره اما این توانایی رو داری فیلمنامه رو از نو بنویسی و نقشت و عوض کنی.

 

برمیگردم طرفش..

_نقش منفور ماجرا کیه؟ بعد طعمه بودن طرف سوخت و خورده میشه جز نقش مرده ها چیزی بهش نمیرسه.

_بابابزرگت… میخوای ازش انتقام بگیری؟

لبخند نرم نرمک روی لبهام میشینه و در آخر به تک خنده بلندی میرسه..

_تو جدا دیوونه ای نه!؟ انتقام چی کشک چی! فیلم زیاد میبینی؟

 

توجهی به چشم های ریز شده اش نمیدم و اینبار جدا تصمیم به رفتن میگیرم که  ادامه میده.

_بالا کشیدن ثروتت و چند سال در به دری و نداری میتونه شروع خوبی برای بذر کینه و انتقام باشه.

 

 

 

 

 

فکم از فشار دندون هام سفت میشه..این مرد بیشتر از اونچه که باید از گذشته و درگیری های طایفه ای ما باخبره چیزی که هرکسی بهش دسترسی نداره چون ماجرا قبل اینکه پخش بشه به دستور اتابک خان در نطفه خفه شد.

اما کسایی که توی مراسم عقد حضور داشتن و شایعاتی که بعدش دهان به دهان تو دورهمی ها پخش شد دیگه جمع کردنی نبود ولی چطور به گوش این آدم رسید اونم این سر کشور!

 

برمیگردم و بهش میتوپم..

_چی به تو میرسه!.. همین آبروریزی امروز به نظر برای انتقامت باید کافی باشه یا کینت انقدر شتری که قراره من دست تو دست تو باهاش تا آخر خط برم!

 

نگاه تحقیر آمیزی طرفش پرت میکنم و چرا داره خودش و پیش چشمم حقیر میکنه.!

_البته که دیگه من یکم از اون دختر دست و پا چلفتی گیج فاصله گرفتم و دوباره با طناب پوسیده تو، توی چاه نمیرم. روی من زیادی حساب باز کردی ارباب جوان.

بی تفاوت به هرچی که بارش کردم پوزخندی میزنه و سیگاری که نمیدونم باچند پوک به ته رسیده رو همون حوالی روی سنگ، کنار قبلی خاموش میکنه.

_انگار زود به زود فراموشی میگیری پرنسس.!

 

پرنسس!؟.. تیکه اش به اربابی که گفتم!

_همینن چند دقیقه پیش خود خالی و ندارت و نشونم دادی. حتی لباس های تنت هم مال منه و چقدر بده که هنوز متوجه نمیشی چیزی از تو نمونده که متعلق به من نباشه.

نگاهش.. امان از نگاهش که کل وجودم و به لرزش در میاورد و مالکیتی که توش موج میزد عوض ذوقی که انتظار می‌رفت ته دلم بشینه، عرق به تیره پشتم نشوند.

 

چشم هام و ازش میگیرم و به گوشه کناری میدم تا متوجه تاثیر حرف هاش روم نشه.

_تو دیوونه شدی هامرز من مهمون امروز و فردام و رفتنی ام، ملک شخصی کسی نیستم تا با یه دست لباس عاریه ای مُهر پای مالکیتم بخوره .

این چرت و پرتای مخ زنی روهم روی همون درو دافای همه کاره دورو برت پیاده کن شاید چند صباحی دلشون خوش اولدورم هات بشه .

من تا دلت بخواد زیر گوشم پر از این چرت و پرتای در ظاهر دل خوش کنی و در واقع دل خون کنه.

 

پوزخندش و سری که به طرفین تکون داده، خبر از نرود میخ آهنین در سنگ میده و با جمله ای که دم رفتن میگه متوجه میشم این مرد طوری مهره هاش و چیده که خیلی وقته منتظر این لحظه ست.

_میدونی چرا عمارت و خالی کردم و اومدیم اینجا؟ دلت میخواد بدونی امروز بعدظهر اونجا چه خبر بود؟

یا همین الان گوشی که از ظهر سایلنت کردم سیلی از زنگ و پیامک ووووو توش صف کشیدن.!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sara asadpor
10 ماه قبل

عالی بود🔥

شیوا
10 ماه قبل

لطفا اگه میشه هر روز یه پارت از این رمان بگذارید هیژا و فستیوال و …رو که یهو قطع شدن حداقل این رو روزی یه بار بگذارید تو این گرمای تابستون دلمون خوش باشه ممنونم

camellia
پاسخ به  شیوا
10 ماه قبل

هر روز که نزاشت هیچ,همون یک روز در میان هم نزاشت.😓😭😟😔

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

دست رو دلم نزار که خونه خواهر😮‍💨😮‍💨
نوبت ما که میرسه وضیفمونه اما برای مخاطب ها ما باید با همه چیز کنار بیایم و هر روز پارت های طولانی بدیم😒😒

camellia
پاسخ به  Ghazale Hamdi
10 ماه قبل

وظیفه نیست این لطف شما رو میرسونه که به مخاطبتون اهمیت میدید.

Ghazale Hamdi
پاسخ به  camellia
10 ماه قبل

شما لطف دارید اما متأسفانه همه مثل شما فکر نمیکند😮‍💨😮‍💨

camellia
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

به خدا من همیشه امتیاز میدم.😭اگه رمانتون.جذاب و خوندنی نباشه که این همه خودمو خفه نمیکنم برا یه پارت.دیگه دارید کم لطفی می کنید.😣😭💔😢

Ghazale Hamdi
پاسخ به  NOR .
10 ماه قبل

دقیقا👍👍

احساسی
10 ماه قبل

امشب نباید پارت بعد رو بزارید ؟؟؟؟؟☹️

لطفاً وقت به وقت بزارید ممنون میشم 🥺❤️

احساسی
10 ماه قبل

میشه لطفاً بعدی رو بزارید 🥺

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x