رمان شالوده عشق پارت 27011 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهم خیره به امیرخان و هر چه التماس بود در چشمانم ریختم تا حداقل او آرام بگیرد. اما این مرد چه زمانی آرام گرفته بود که…
رمان شالوده عشق پارت 26911 ماه پیش۱ دیدگاه -امیر ب..بذار با هم حرف بزنیم گو..گوش بده بهم. -بِبُر صداتو خب؟ فقط بِبُر صداتو! دزدگیر یک ماشین سفید رنگ به صدا…
رمان شالوده عشق پارت 26811 ماه پیش۱ دیدگاه -فعلاً خداحافظ دخترم الآن عجله دارم بعداً بازم مفصل با هم حرف میزنیم. بغض کرده و بیآنکه بتوانم کلمهای بگویم برایش سر تکان دادم. …
رمان شالوده عشق پارت 26711 ماه پیشبدون دیدگاه -هیچوقت از یادم نرفت که دوباره بخوام یادآوریش کنم. روزی که آذر ازدواج کرد برای همیشه از زندگیم بیرونش کردم و از اینجا رفتم. اما وقتی…
رمان شالوده عشق پارت 26611 ماه پیشبدون دیدگاه -اگر از قبل آشنا بودین پس چطور وقتی شمارو دید نشناخت؟! لبخندش تلختر شد و میشد گرفتگی را به خوبی در صورتش دید. …
رمان شالوده عشق پارت 26511 ماه پیشبدون دیدگاه -… -فعلاً تنهات میذارم عزیزم یه کم با خودت خلوت کنی حالت بهتر میشه. هیلدا که از اتاق بیرون رفت سرعت اشک هایم بیشتر…
رمان شالوده عشق پارت 26411 ماه پیش۱ دیدگاه -… -میگن رو دستش نیست قراره آخر شب بیاد در مورد شرایطت حرف بزنیم البته جفتمونم میدونیم با وجود امیرخان واقعاً یه جدایی راحت پیش روت نیست. مخصوصاً…
رمان شالوده عشق پارت 26311 ماه پیشبدون دیدگاه -از این طرف… آره درسته بذارید همونجا. شوکه به کارگرها و وسایل در دستشان خیره شدم و رو به رادان گفتم: -چه خبره؟ اینا…
رمان شالوده عشق پارت 26211 ماه پیش۲ دیدگاه شوکه سرم را به چپ و راست تکان دادم. خدایا چه داشت میگفت…؟! آنقدر مشئمز شده بودم که حتی نتوانستم جوابش را دهم و…
رمان شالوده عشق پارت 26111 ماه پیشبدون دیدگاه یکدفعه شانه هایم نامحسوس بالا پریدند و تنم یخ زد. اما رادان بیخبر و با همان برق خیره کنندهای که در چشمانش بود، ادامه داد: …
رمان شالوده عشق پارت 26011 ماه پیشبدون دیدگاه پانیذ با هر دو دست صورتش را پوشاند و صدای هق هق هایش در تمام حیاط پیچید. عقب کشید و به نجمی اشاره کرد تا…
رمان شالوده عشق پارت 25912 ماه پیش۱ دیدگاه -بهت گفتم گمشو بیرون فکر کردی کی هستی که به زن من، به عشق من، به ناموس من میگی هرزه؟ لاشی؟ لاشی هان؟ یه لاشی بهت…
رمان شالوده عشق پارت 25812 ماه پیشبدون دیدگاه پانیذ پشت به او شالش را درآورد و در همان حال با آذربانو که با چشم های بسته سرش را به مبل تکیه داده و هیچ…
رمان شالوده عشق پارت 25712 ماه پیش -امیر؟! چمدان را برداشت و به سمت در رفت. باید هر چه زودتر این خانه لعنتی را ترک میکرد. خوب فهمیده که انسان های اینجا ذرهای…
رمان شالوده عشق پارت 25612 ماه پیش۴ دیدگاه با عجله در اتاقشان را باز کرد و بینگاه کردن به تخت مستقیم به سمت کمدها رفت. در کمد را باز کرد و بیتوجه…