رمان شالوده عشق پارت 269

4.3
(147)

 

 

 

 

-امیر ب..بذار با هم حرف بزنیم گو..گوش بده بهم.

 

 

-بِبُر صداتو خب؟ فقط بِبُر صداتو!

 

 

دزدگیر یک ماشین سفید رنگ به صدا درآمد و ثانیه‌ای بعد همانطور که خیلی راحت تمامه تقلاهایم را از بین می‌برد، داخل ماشین نشاندتم.

 

 

-می‌دونی چیه؟ خطا از خودمه که آزادت گذاشتم. تو نه لیاقت اعتمادمو داشتی و نه لیاقت عشقمو!

 

-امیر…

 

 

سر بالا گرفت و در فاصله یک سانتی از صورتم غرید:

 

-یه بار دیگه با گریه اسممو صدا کن و مظلوم نمایی کن تا بهت نشون بدم دنیا دسته کیه شمیم خانوم!

 

 

لب هایم می لرزیدند و نگاهش بینه چشم های خیس و لب هایم جا به جا میشد.

 

محبتی که ته مردمک هایش بود کمی امیدوارم کرد اما تا گفت:

 

-بهت نشون میدم شمیم، بهت نشون میدم فرار کردن از خونه‌ی شوهرت یعنی چی! بهت نشون میدم بلبل شدن که تصمیم به طلاق داری یعنی چی! امیرخانی که تا امروز اجازه نداده بودم ببینیش رو بهت نشون میدم. صبر کن فقط!

 

-نظرت چیه قبل اون به من نشون بدی؟!

 

 

با شنیدن صدای رادان چیزی نمانده بود غش کنم.

 

لعنت خدایا لعنت..!

جداً هیچ جوره امکان نداشت که از این بدتر شود!

 

 

 

 

 

 

نگاهم خیره به امیرخان و هر چه التماس بود در چشمانم ریختم تا حداقل او آرام بگیرد.

 

اما این مرد چه زمانی آرام گرفته بود که حال بار دومش باشد؟!

 

 

نگاهش همچنان قفل صورت من بود اما نیشخند خطرناکی که روی لب هایش نشست، چهارستون تنم را لرزاند.

 

 

سریع مچش را گرفتم ونالیدم:

 

-آروم باش، کار اشتباهی نکن. کاری نکن که تا آخر عمر پشیمونیش باهامون بمونه!

 

 

دستم را از دور مچش باز و کمر صاف کرد.

 

-می‌شینی تو ماشین بیرون نمیای.

 

 

قلبم داشت می‌ایستاد و او آرام آرام به رادان نزدیک شد.

 

 

برخلاف گفته‌اش سریع از ماشین بیرون رفتم و با ترس دهانم را پوشاندم. حتی نمی‌خواستم فکرش را هم کنم که دقایق دیگر با چه چیزی مواجه خواهم شد!

 

 

-به به برادر زن عزیزم چقدر خوب که قبل رفتن تو رو هم دیدم.

 

 

صورت رادان کاملاً سرخ و رگ گردن بیرون زده‌اش او را عصبانی‌تر از هر زمان دیگری نشان می‌داد.

 

 

-دلت می‌خواست منو ببینی؟!

 

 

-خـیــلـی واقعاً مشتاق بودم کسی که از اشکان حرومزاده حمایت کرده و کاری کرده از من مخفیش کنن و برادرزنمو که یک شبه از تو

 

خم مرغ شانسی پیداش شده و نظم زندگیم رو بهم زده، باز ببینم. چه بد که هر وقت اومدم سراغت مثله موش تو سوراخت قایم شده بودی… آخه قایم شدن برازندته سلطان؟!

 

 

مثلاً آرام مقابله هم ایستاده بودند اما دقیقاً شبیه اولین دیدارشان هیچ چیز از حیوانات وحشی کم نداشتند!

 

_♡_♡_

خیره انشالله🙁🫤

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 147

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sari
3 ماه قبل

چرا رمان خانم معلم اشتراکی شده توروخدا اشتراک رو بردارید من نمیتونم بخرم 😭😭

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x