رمان شالوده عشق پارت 262

4.7
(68)

 

 

 

شوکه سرم را به چپ و راست تکان دادم.

 

خدایا چه داشت می‌گفت…؟!

 

 

آنقدر مشئمز شده بودم که حتی نتوانستم جوابش را دهم و با گریه‌ای بی‌صدا فقط به طرف خیابان دویدم.

 

 

خدایا مگر چه گناهی کرده بودم که بندگانت حتی موقع نصیحت کردن هایشان هم با تمام وجود زیر پاهایشان لهم می‌کردند؟!

 

 

جداً برای این وضعیت باید از چه کسی عصبانی می‌شدم؟!

خودم یا امیرخان و یا شاید باید خِرِ عشق مرگباری که بینمان بود را می‌گرفتم!

 

 

نفهمیدم چقدر راه رفتم. چقدر فکر کردم و چقدر بیبی چکی که درون کیفم بود را مثل یک شئ دزدی به خود چسباندم.

 

 

به خیابان خانه که رسیدم، تازه فهمیدم تمامه راه را پیاده گز کرده‌ام و سرما به شدت در پوست و استخوانم جای‌خوش کرده بود.

 

کلاه سویشرت را سر کردم و تند به سمت خانه راه افتادم.

 

 

خیابان خلوت و بی‌هیچ عابری بود و جز صدای قارقار کلاغ ها و پرندگان چیز دیگری به گوش نمی‌رسید. اما یکدفعه ترسی عجیب در دلم خانه کرد!

 

 

مضطرب و زیر چشمی اطراف را پاییدم و با سنگینی ای که ناگهان تمام جانم را گرفت، نفس نفس زنان سر بلند کردم و دور خود چرخیدم.

 

 

هیچکس نبود اما سنگینی پابرجای بود!

 

 

 

لب هایم را با زبان تَر کردم و با همه‌ی انرژی ای که داشتم به سمت آپارتمان رادان دویدم.

 

 

صدای نفس نفس زدن هایم در گوش هایم می‌پیچید و کم مانده بود از شدت استرس بالا بیاورم.

 

 

با آمدن صدای قدم هایی از پشت سرم، تند کلید را در قفل چرخاندم و کمتر از صدم ثانیه خودم را داخل پارکینگ انداختم.

 

در با صدای بلندی پشت سرم بسته شد.

 

 

با عجله از پله ها بالا رفتم و نفهمیدم چطور با آن همه عجله در سکوتی کاملاً معجزه‌وار خودم را به اتاقم رساندم.

 

 

 

بی‌لباس عوض کردن زیر پتو خزیدم و آن را تا چشمانم بالا کشیدم.

 

 

به احتمال قوی این ترس ناگهانی بخاطر جنجال های اخیر بود وگرنه امکان نداشت که امیرخان با وجود اینکه هنوز از جایم مطمئن نشده، بخواهد بیست و چهار ساعت کشیک اینجا را دهد مگر نه…؟!

 

 

آری اصلاً همچین چیزی امکان نداشت!

 

قطعاً هنوز آنقدرها هم بیکار و احمق نشده بود…!

 

 

_♡____

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 68

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ali
Ali
4 ماه قبل

قاصدک جون امروز قلب عاشق رونمیذاری

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x