رمان لاوندر پارت ۷۴2 سال پیش۱۳ دیدگاه آرمین وصیت نامه رو برداشت و مشغول خوندن شد چشمام به درز در چسبیده بود تا ببینم چی میشه تمام حالتاش رو از نظر گذروندم صورتش…
رمان لاوندر پارت ۷۳2 سال پیشبدون دیدگاه خجالت زده تکونی به خودم دادم سریع برای اینکه فکری به ذهنش نیاد توضیح دادم _ چیزی نیست خورد به شوفاژ اینجوری شد بابا…
رمان لاوندر پارت ۷۲2 سال پیشبدون دیدگاه _ باور کردن یا نکردنش با خودت! مشتم رو به سختی مهار کردم تا بار دیگه شیشه ی پنجره رو پایین نیاره _ میخوام اون ارث و…
رمان لاوندر پارت ۷۱2 سال پیشبدون دیدگاه لرزه ای به تنم افتاد تا جایی که میدونستم عمران که اومد توی اتاق در بسته بود چطور آرمین از جزئیات خبر داشت؟ شاید…
رمان لاوندر پارت ۷۰2 سال پیش۱ دیدگاه شوک زده مقنعهام رو جلوتر کشیدم تا اون روز فکر میکردم عمران فقط رقیب کاری آرمینه! اون روز چشم من باز شد و فکرای دیگه…
رمان لاوندر پارت ۶۹2 سال پیشبدون دیدگاه نفس حبس شده ام رو بیرون دادم خودم رو جمع کردم زبونم قفل شده بود با همه ی این کاراش بازم نمیتونستم نخوامش …
رمان لاوندر پارت ۶۸2 سال پیشبدون دیدگاه _ همه چی رو به راهه؟ چیزی اذیتت نمیکنه؟ چونه ام از شدت بغض لرزید انگار پدرم حس کرده بود که چیزی دخترش رو آزار داده…
رمان لاوندر پارت ۶۷2 سال پیشبدون دیدگاه کمرم رو محکم گرفت و من رو صاف نگه داشت _ امشب تا صبح هردو توی این آتیشی که درست کردی میسوزیم سوگلی! این آتیشی بود…
رمان لاوندر پارت ۶۶2 سال پیشبدون دیدگاه لباس هایی که توی مهمونی پوشیده بودم رو توی چمدون زیرلباسام قایم کردم تا نبینه لامپ اتاق رو خاموش کردم و سریع خودم رو زیر پتو چپوندم…
رمان لاوندر پارت ۶۵2 سال پیشبدون دیدگاه جلوی در ایستادم و آروم نگاهی به داخل سالن انداختم مهمونی شلوغی بود و کمی امیدوار شدم که توی شلوغی زیاد دیده نمیشم سعی…
رمان لاوندر پارت ۶۴2 سال پیشبدون دیدگاه 7 حالا که داشت من رو اذیت میکرد بد نبود ببینم آستانه ی تحملش تا کجاست! لبخند کمرنگی زدم و بهش نزدیک شدم روی پنجه ی…
رمان لاوندر پارت ۶۳2 سال پیشبدون دیدگاه چشمام از حیرت گرد شد و شوک زده عقب رفتم ابروهام درهم گره خورد _ چی؟ میفهمین چی دارین میگین جناب صفوی؟ من کنار عمران…
رمان لاوندر پارت۶۲2 سال پیشبدون دیدگاه چشمای اشکیش رو به صورتم دوخت _ از تو به کی پناه ببرم؟ مستقیم به چشماش خیره شدم ترس مدیا از من بود؟ بی حرف…
رمان لاوندر پارت ۶۱2 سال پیشبدون دیدگاه *** ” آرمین ” با فرو رفتن چیز تیزی توی بازوم و سوزشش ، صورتم رو جمع کردم سوالی که از خودم پرسیدم این بود:…
رمان لاوندر پارت 602 سال پیشبدون دیدگاه دوباره مچ دستش رو گرفتم _ خودت گفتی بریم برام مقنعه بخری برای شرکت سرش رو به طرفم برگردوند از فرصت استفاده کردم…