رمان لاوندر پارت ۶۱

4.4
(38)

 

 

***

 

” آرمین ”

 

با فرو رفتن چیز تیزی توی بازوم و سوزشش ، صورتم رو جمع کردم

 

سوالی که از خودم پرسیدم این بود:

من کجا بودم؟

 

چشمام رو مالیدم و نگاهم رو به اطرافم چرخوندم

 

جاخورده به صحنه ی رو به روم خیره شدم

 

مدیا به دیوار چسبیده و دست من روی گلوش بود

 

یادم نمیومد چی شده و من داشتم چیکار می‌کردم

 

دستم رو از گلوش برداشتم

 

سوگلی من بی حال روی زمین افتاد

 

جای انگشتام روی گلوش بود

 

صورتش به کبودی می‌زد انگار برای بلعیدن هوا تلاش زیادی کرده بود

 

دنیا دور سرم چرخید

 

فریادم به آسمون رفت

 

_ خدایا من چیکار کردم؟

 

دستام از شدت خشم می‌لرزید

 

_ من سوگلیم رو با دستای خودم به این روز انداختم

 

کمرش رو چنگ زدم و سرش رو به سینه ام چسبوندم

 

از روی زمین کامل بلندش کردم و روی تخت خوابوندمش

 

دست آزادم مشت شد و بی اراده به دیوار کوبیدم

 

_ چشمای لامصبتو باز کن مدیا

 

 

سرش رو روی پام گذاشتم

 

به نفس نفس افتاده بودم

 

لیوان آبی که روی عسلی بود رو برداشتم و کمی روی دستم ریختم و به صورتش پاشیدم

 

نفس عمیقی کشید و چشماش رو باز کرد

 

نگاه لرزونش به صورتم افتاد

 

بغضش شکست و اشکش روی صورتش ریخت

 

اشکاش رو با سرانگشتام پاک کردم

 

_ آروم باش، گریه نکن! نمی‌خوای که باز منو دیوونه کنی؟

 

سرش رو تند تند به معنای نفی تکون داد

 

خدا می‌دونست چه بلایی سرش آورده بودم که نمی‌خواست یک بار دیگه دیوونه شدنم رو ببینه

 

آروم صورتش رو نوازش کردم

 

تنها دختری بود که فکرم رو به خودش مشغول می‌کرد

 

هیچ چیز نتونسته بود من رو به ازدواج وا داره

 

با این دختر همه چیز برام شدنی بود

 

شاید اگر این دختر نبود هیچوقت به ازدواج فکر نمی‌کردم

 

نمی‌تونستم به خاطر مشکلم از دستش بدم

 

از طرفی نمی‌تونستم از خودم دورش کنم

 

نگاهی به ساعت توی اتاق انداختم دو نیمه شب بود

 

بالش رو جلو کشیدم و سرش رو روش گذاشتم

 

چشمام می‌سوخت

 

نگاه خیره ی مدیا رو حس کردم

 

بی حرف به طرف در اتاق رفتم

 

_ آرمین

 

بدون چرخیدن به طرفش ایستادم

 

_ نمی‌خوای بخوابی؟

 

 

 

چنگی به موهام زدم

 

_ نگران نباش توی سالن می‌خوابم در اتاق رو قفل کن تا دیگه نتونم بیام داخل

 

سخت بود اما این حرفا رو باید می‌زدم

 

در رو باز کردم

 

صدای قدم هاش رو شنیدم

 

مچ دستم رو از پشت سر گرفت

 

سرم به طرفش چرخید

 

مردمک چشماش دو دو می‌زد

 

_ نرو!

 

نگاهم رو به صورت گیرا و ترسیده اش کشوندم

 

_ بیا باهم بخوابیم آرمین

 

نگاه تندی بهش انداختم

 

این دختر از من چی می‌خواست؟

 

یادش رفته بود چند دقیقه قبل داشتم چه بلایی سرش میاوردم؟

 

صدای خش دارم بالا اومد

 

_ از من دور بمون!

 

با انگشت شست و اشاره دو سمت چشمام رو فشردم تا بتونم پلک های خشک شده ام رو تکون بدم

 

_ پیش من باشی آسیب می‌بینی

 

پوزخندی زدم

از این حالتی که توی خواب داشتم بیزار بودم

 

مچم رو از دستش بیرون کشیدم و دستم رو مشت کردم

 

نمی‌خواستم بهش آسیب بزنم اما ناخواسته داشتم می‌زدم و این بی خبری من رو عذاب می‌داد

 

از طرفی نمی‌تونستم برای بودن کنارش مقاومت کنم

 

 

قبل از بیرون رفتنم بازوم رو گرفت

 

_ فقط همین امشب!

 

 

 

سری تکون دادم و درو بستم

 

بی حرف روی مبل رها شدم

 

مدیا روی تخت رفت و لامپ رو خاموش کرد

 

بازوم رو روی چشمم گذاشتم و سعی کردم بخوابم

 

اما از فکر به اینکه ممکنه بازم به اون حال بیفتم و بلایی سر مدیا بیارم خواب به چشمم نمی‌اومد

 

تا قبل از این تنها می‌خوابیدم و هر اتفاقی که میفتاد مشکلی نداشتم و تقریبا برام مثل یه عادت شده بود

 

یک ساعتی گذشت و همچنان خواب از چشمام فراری بود

 

کم کم چشمام داشت گرم می‌شد که صدای جیغ مدیا چشمام رو کامل از هم باز کرد

 

از مبل پایین پریدم و لامپ رو روشن کردم

 

مدیا از تخت پایین افتاد

 

تند تند کف اتاق می‌دوید و جیغ می‌زد

 

برام عجیب بود چرا به این حال افتاده بود

 

شب قبل هم توی خواب همین کار رو کرد

 

درحالی که دستش رو به سرش فشار می‌داد

زیپ کیفش رو باز کرد و یک مشت دارو بیرون کشید

 

نزدیکش رفتم و قرص ها رو از دستش بیرون کشیدم

 

با دیدن اسم قرص ها اخمام درهم شد

 

_ داری چیکار میکنی دختر؟

 

این قرص ها من از حفظ بودم

سالها با این قرص ها سعی در خواب راحت داشتم

 

بدون اینکه چشم باز کنه ترسیده نالید

 

_ ولم کن ! ولم کن …

 

 

قرص ها از دستم روی زمین افتاد

 

مدیا هم مثل من دچار کابوس بود!

 

اما کابوس های من دلیل داشت!

 

چرا مدیا کابوس می‌دید؟

 

با دیدن اشکای روی صورتش ناخواسته به طرف خودم کشیدمش

 

سرش رو روی سینه ام گذاشتم

 

_ هیس! آروم باش من اینجام هیچکس نمی‌تونه اذیتت کنه

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x