رمان لاوندر پارت ۴۴ 4.6 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه خودکاری که از شدت استرس بین انگشتام عرق کرده بود رو به طرف آرمین گرفتم نگاه مستقیمش به چشمام انداخت دستشو بالا آورد جوری خودکار…
رمان لاوندر پارت ۴۳ 4.5 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم باید حرفی میزدم تا مطمئن بشه _ من خودم قبول کردم چون… سریع و شاکی توپید…
رمان لاوندر پارت ۴۲ 4.6 (39)1 سال پیشبدون دیدگاه با عمران خداحافظی کردم و تماس رو قطع کردم اگه آرمین فهمیده بود هک اطلاعاتش کار من بوده محال بود بخواد باهام ازدواج کنه! ضربه هایی…
رمان لاوندر پارت ۴۱ 4.5 (37)1 سال پیشبدون دیدگاه لیوان آب رو روی میز گذاشتم _ من هنوز آمادگی ندارم فردا نمیتونم! بلافاصله آرمین سیگار دیگه ای در آورد و آتیش زد _ مشکلی…
رمان لاوندر پارت ۴۰ 4.5 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه *** _ هیچ کس رو نمیشه از روی ظاهرش شناخت! سعی کردم نگاهمو از مهیار بدزدم _ من هروقت سخت گیری بهت کردم به خاطر خودت…
رمان لاوندر پارت ۳۹ 4.3 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه هوا کاملا روشن شده بود آخرین نخ سیگارم رو توی جاسیگاری له کردم و از اتاق بیرون زدم حاج خانم از در حیاط داخل اومد…
رمان لاوندر پارت ۳۸ 4.4 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه مهیار با همون جدیت جواب داد _ مدیا باید فکر کنه جوابش رو خودم بهتون اطلاع میدم و باز هم دستای آرمین که مشت…
رمان لاوندر پارت ۳۷ 4.2 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه _ مدیا پاشو آرمین خان رو به طرف اتاقت راهنمایی کن! با این حرف مامان، آب دهنمو به سختی قورت دادم همینجوریش هم من از این مرد…
رمان لاوندر پارت ۳۶ 4.7 (29)1 سال پیشبدون دیدگاه مامان درحالی که برام چشم غره میرفت لبخندی زد و گفت _ فکر نکنم به جز سلام و احوال پرسی حرفی بینشون رد و بدل شده باشه …
رمان لاوندر پارت ۳۵ 4.3 (33)1 سال پیشبدون دیدگاه مهیار چنگی به موهاش زد _ چند بار بگم آرمین مناسب مدیا نیست اون اصلا تعادل روانی نداره از این حرفش جا خوردم انگار من…
رمان لاوندر پارت ۳۴ 4.3 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه بهت زده پلک زدم _ چی میگی مامان؟ شاید مامان حرفامو توی خواب شنیده بود! یا شایدم منظورش همون حرفهای عصرش بود دستمو توی هوا تکون…
رمان لاوندر پارت ۳۳ 3.9 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه شوک زده به در چسبیدم منظورش از خیر چی بود؟ شاید میخواست با بابام کار راه بندازه اما این اتفاق جزو محالات بود…
رمان لاوندر پارت ۳۲ 4.5 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه تشت لباسا رو برداشتم و به طرف پشت بوم رفتم کمی سنگین بود _ مدیا بیا فقط لباسای خودتو ببر بقیشو بذار خودم میبرم سنگینه…
رمان لاوندر پارت ۳۱ 4.5 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه لرزه ای به تنم افتاد و برای بار هزارم خدا رو شکر کردم که پای من وسط نبود کلید انداختم و داخل رفتم تند تند مشغول…
رمان لاندور پارت ۳۰ 4.5 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه حدس زدم که گند زده باشن! کنترل صدام دست خودم نبود _ وای به حالتون توی دریافت پروژه مشکلی پیش اومده باشه _ آرمین خان……