رمان از کفر من تا دین تو پارت 238 4.3 (79)4 هفته پیش۳ دیدگاه چشمکی رووونم میکنه و پشت سر سامانتا راه میفتیم. _حسودی کردنات و دوست دارم رفیق. _مضخرف نگو… _غیرتی شدناتم.. _خفه شو.. _هرچی شما بگی.. غذای دلچسبی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 237 4.5 (90)1 ماه پیش۸ دیدگاهبا دستش سالاد فصلی روهم نشون میده که اهمیتی به خواسته اش نمیدم. میخواد دارو ندارش و آب کنه! _نه دیگه این مصداق جشن و دورهمی ماهاست خوردن و رقصیدن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 236 4.5 (81)1 ماه پیش۲ دیدگاه اشاره ای به سروشی که همچنان با ریشخند داره افخم و نگاه میکنه میرم، بعید نیست یه چرتی بگن و این پسر و آتیشی کنن که خوشبختانه چند…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 235 4.4 (67)1 ماه پیش۴ دیدگاه چهره سروش از پشت سرشون تو دیدم میاد اما نگرانیم بابت عکس العمل دختری که به نظر نفسش کُند و ماهیچه هاش منقبض شده. _قیافه تون برام…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 234 4.2 (89)1 ماه پیش۷ دیدگاه لبم و گاز گرفته و فکرم مشغول میشه.. _نادر و چقدر میشناسی؟ _همونی که باهاتون راهی شده؟ _آره.. صدای در ماشین و فضای بسته تر.. _از بچه های…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 233 4.5 (84)1 ماه پیش۵ دیدگاه آرنجش و میگیرم و بلند میشم متعجب نگاهم میکنه اما با فشار دستم مجبور میشه دنبالم بیاد قبل دور شدن سروش صدا بلند میکنه. _هامرز حواست به اطراف باشه..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 232 4.5 (69)1 ماه پیش۵ دیدگاه _چی شده؟ خودش و میکشه جلو و میگه.. _نادر گفت جلوی خونه بپا گذاشتن. سامانتایی که هنوز به نشونه اعتراض ایستاده بود آروم میشینه و سراپا گوش میشه. _بقیه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 231 4.5 (82)1 ماه پیش۱۰ دیدگاه هامرز…آس سامانتایی که نامحسوس کله میکشید تا از پشت سر مرد روبه روش صحنه اشتراکات سروش و آبجی خانوم و ببینه با شنیدن اسم مرد از زبونم، دوباره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 230 4.6 (51)1 ماه پیش۲ دیدگاهچشمام و براش چپ میکنم و کمی از شربتم و سر میکشم. _یکی هست امشب زیادی دشمنه از اون طرف یکی دیگه رو میخوام مدیون کنم و یه دشمن برای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 229 4.4 (85)2 ماه پیش۴ دیدگاه کم مونده بود شربتم و بپاشم تو صورت موزیش با اون ته ریش مضحک روی چونش اما انگار هامرز فهمید چه قصدی دارم که دستش و میزاره روی دستم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 228 4.3 (94)2 ماه پیش۳ دیدگاه چشمکی بهم میزنه و میگه.. _بی خیال ما باهم دوستیم. _مگه دنیا قحطی شده؟ _داشتم شک میکردم هامرز زبونت و تو راه اومدن خورده باشه! _خفه شو امیر بگو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 227 4.2 (94)2 ماه پیش۳ دیدگاه لعنتی من همین الانم گرمم شده و دارم بخار میکنم. چشمای گرد شده دخترا و زن هایی که با دیدن جذابیت هامرز و بودن من کنارش از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 226 4.4 (92)2 ماه پیش۳ دیدگاه سروش خودش و چرخی داد و دوباره به حالت اول برگشت و موزی که پوست کنده بود و توی پیش دستی حلقه حلقه کرد و جلوی من گذاشت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 225 4.3 (99)2 ماه پیش۴ دیدگاهبه زور خودم و نگه داشتم تا تو صورت ماتش قهقهه نزنم.. صورتش جلو اومد و نگاهش روی چشم ها و لب های فشرده ام نوسان داشت. اگر نمیشناختمش میگفتم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 224 4.4 (112)2 ماه پیش۳ دیدگاهمعجون و بیشتر هل میده طرفم و میدونم مثل بچه ها لج کردم اما دست خودم نیست. _بخورش نهارم نخوردی تا مهمونی ضعف میکنی. _من جایی نمیام.. _باشه حالا بخورش..…