رمان اردیبهشت پارت ۲۴3 سال پیش۲ دیدگاه *** نزدیک غروب خورشید بود که به خونه باغ قدیمی رسید . ماشینش رو درست چسبیده به دروازه ی ورودی پارک کرد و پیاده شد . نگاهی به…
رمان اردیبهشت پارت ۲۳3 سال پیشبدون دیدگاه جیغ خفه ای کشید . باور نمی شد … پدرش اومد توی حیاط … با دست خون آلودی که روی شکمش گذاشته بود … کف زمین ولو…
رمان اردیبهشت پارت ۲۲3 سال پیشبدون دیدگاه به سرعت برگشت توی اتاقش و موبایلش رو برداشت و شماره ی مامانش رو گرفت . – الو ؟ – الو مامان جون … سلام !…
رمان اردیبهشت پارت ۲۱3 سال پیش۷ دیدگاه نفس عمیقی کشید و بحث رو عوض کرد : – دیگه خسته شدم مجید ! – برای چی ؟ – اینقدر دنبال یک کار درست…
رمان اردیبهشت پارت ۲۰3 سال پیش۱ دیدگاه فصل هفتم : سه ماه بعد : هوای خوبی بود ! بارونی که یک ساعت پیش باریده بود ، همه جا رو شسته و درخشان کرده…
رمان اردیبهشت پارت ۱۹3 سال پیش۱ دیدگاه ارمغان گفت : – آرام … می خواستم چیزی بهت بگم ، ناراحت نشو ! … ولی فراز نسبت به تو … آرام به تندی میون…
رمان اردیبهشت پارت ۱۸3 سال پیشبدون دیدگاه – چرا اینقدر عصبانی هستی ؟ مگه چی شده ؟! چه عیبی داره اگه ازدواج کرده باشه ؟! از روی صندلی بلند شد ، نزدیکی فراز ایستاد…
رمان اردیبهشت پارت ۱۷3 سال پیشبدون دیدگاه ارمغان دنبال آرام رفت و دوباره دست چپش رو گرفت . – فردا بهت زنگ می زنم . باشه ؟ آرام نمی خواست بیشتر از اون…
رمان اردیبهشت پارت ۱۶3 سال پیش۴ دیدگاه آرام نفس عمیقی کشید … انگار که می خواست جلوی فوران خشم و نفرتش رو بگیره . با لحن بی نهایت منجمدی به ارمغان گفت : –…
رمان اردیبهشت پارت ۱۵3 سال پیش۳ دیدگاه آرام یکی از بشقاب های چینی سفید رو برداشت و یک شیرینی پای سیب توی بشقاب گذاشت . باز دختره پرسید : – دوست صمیمی هستین با…
رمان اردیبهشت پارت ۱۴3 سال پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشید تا از فکر و خیال رها بشه و مقابل میز آینه ایستاد . یک پیراهنِ ساتن مشکی به تن کرده بود که یقه ی…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳3 سال پیش۱ دیدگاه لبخند لطیفی نشست روی لب های آرام : – مرسی ! – من جلوی در محل کارتم . می تونی نیم ساعت زودتر جمع و…
رمان اردیبهشت پارت ۱۲3 سال پیشبدون دیدگاه ملی خانم صداش رو که شنید ، از توی آشپزخونه بیرون اومد و گفت : – اومدی قربونت برم ؟ … بدو … بدو برو دوش بگیر…
رمان اردیبهشت پارت ۱۱3 سال پیش۴ دیدگاه یکی دیگه از هنرپیشه ها پرسید : – میشه عکس بگیریم با هم ؟ – بله ، حتماً ! – می ذارمش اینستاگرام ! عب نداره ؟…
رمان اردیبهشت پارت ۱۰3 سال پیش۴ دیدگاه انگار حفره ای سیاه توی قلب آرام دهان باز کرد و همه ی اون شور و اشتیاق و لذتش رو درهم بلعید . دستش که دراز شده…