رمان زنجیر و زر پارت (پایانی)1 سال پیش۱۳ دیدگاه زنجیر و زر: عاشقش شدم پر از ابهام بود و این بار من بودم که محکم لب هایش را بوسیدم و در آغوش پر مهرش که من و پسرمان…
رمان زنجیر و زر پارت 2611 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: مانند دختری که نتوانست تحمل کند و حال تبدیل به یک فرشتهی کوچک شده بود. مانند زنی شبیه صحرا که تا مرز سی سالگی حتی نمیدانست…
رمان زنجیر و زر پارت 2601 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: مکث کرد و طوری که انگار همین حال مشتی محکمی خورده، صورتش جمع شد. -اِنقدر احمق بودم که مثله یه عوضیه واقعی نخواستم دوتا دونه حلقه…
رمان زنجیرو زر پارت 2591 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: خاک و آفتابی که مستقیم میتابید و صدای نوحهی قرآنی خبر از به پایان رسیدن زندگی یک انسان دیگر میداد! و اینجا مزار ابدی انوشیروان خان…
رمان زنجیر و زر پارت 2581 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: زمانی که زایمان کرد و شانلی به دنیا آمد، نوزاد معصومش همه نقشه های مادرش را برهم زده بود! مریضی نوزاد و خونی که باید از…
رمان زنجیر و زر پارت 2571 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: زیبا و دوست داشتنی و شاید هم قسمتی از بهشت روی زمین…! -خوشت اومده یا نه؟ بیشتر در آغوشش لَم دادم و بوسهی کوچکی به سینهی…
رمان زنجیر و زر پارت2561 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: جداا عصبانی شده بود و نمیدانم چرا اما واقعاا انتظار همچین واکنشی را نداشتم! -تو دلت نمیخواد از من بچه داشته باشی؟ درست حس کردم؟! چشمانش…
رمان زنجیر و زر پارت 2551 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: -ممنون که باهام صادق بودی همیشه میترسیدم اگر یه روزی مادر بشم، قراره چطوری با بچهم رفتار کنم؟ شاید شنیدنش ناراحتت کنه اما چون مقصرش تو…
رمان زنجیر و زر پارت 2541 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: از عصبانیت شقیقه هایش نبض می زدند اما سر پایین افرا و حالت به شدت مظلومی که به خود گرفته بود، دست و پایش را میبست.…
رمان زنجیر و زر پارت۲۵۳1 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: دلم میخواست خیلی بیشتر از این باهات صحبت کنم اما نمیدونم تو چقدر دوست داری حرف های یه مادره ترسو و احمق مثله منو بخونی برای…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۵۲1 سال پیش۵ دیدگاه زنجیر و زر: دروغ نمیگم علاوه بر اینکه پدرتو دوست داشتم اینکه اون از یه خانواده خوب و ثروتمند بود حالمو خوش میکرد. امیدوارم میکرد که فقر قراره تموم…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۵۱1 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: بوسیدمش… با همهی توانی که داشتم، با حس دلتنگی دیوانهوارم و اینکه قدرتم به اندازهی لب های ماهر او نبود، حرصیام میکرد. من دلتنگتر بودم… سهم…
رمان زنجیر و زر پارت۲۵۰1 سال پیشبدون دیدگاهزنجیر و زر: -افرا حالت خوبه؟! آراد دست هایش را محکم دور تن افرا حلقه کرده و حتی او هم شوکه شده بود. چرا که تخمین زدن اتفاقی که ممکن…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۹1 سال پیشبدون دیدگاه زنجیر و زر: چقدر خوشحال بودم که مثل اولین دیدارمان صدایم نمیلرزید! -درسته اما اشکالی نداره عزیزدلم، به هر حال قراره بیاید اینجا از این به بعد زود به…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۸1 سال پیش۱ دیدگاه زنجیر و زر: بشینه تو چشم هاش اما وقتی تو نیستی، مثل اون سال هایی که باهاش قهر بودی، هر بار که اروندو میدیدم شاهد از بین رفتنش بودم.…