رمان زنجیر و زر پارت 261

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: مانند دختری که نتوانست تحمل کند و حال تبدیل به یک فرشتهی کوچک شده بود. مانند زنی شبیه صحرا که تا مرز سی سالگی حتی نمیدانست…

رمان زنجیر و زر پارت 260

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: مکث کرد و طوری که انگار همین حال مشتی محکمی خورده، صورتش جمع شد. -اِنقدر احمق بودم که مثله یه عوضیه واقعی نخواستم دوتا دونه حلقه…

رمان زنجیرو زر پارت 259

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: خاک و آفتابی که مستقیم میتابید و صدای نوحهی قرآنی خبر از به پایان رسیدن زندگی یک انسان دیگر میداد! و اینجا مزار ابدی انوشیروان خان…

رمان زنجیر و زر پارت 258

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: زمانی که زایمان کرد و شانلی به دنیا آمد، نوزاد معصومش همه نقشه های مادرش را برهم زده بود! مریضی نوزاد و خونی که باید از…

رمان زنجیر و زر پارت 257

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: زیبا و دوست داشتنی و شاید هم قسمتی از بهشت روی زمین…! -خوشت اومده یا نه؟ بیشتر در آغوشش لَم دادم و بوسهی کوچکی به سینهی…

رمان زنجیر و زر پارت256

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: جداا عصبانی شده بود و نمیدانم چرا اما واقعاا انتظار همچین واکنشی را نداشتم! -تو دلت نمیخواد از من بچه داشته باشی؟ درست حس کردم؟! چشمانش…

رمان زنجیر و زر پارت 255

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: -ممنون که باهام صادق بودی همیشه میترسیدم اگر یه روزی مادر بشم، قراره چطوری با بچهم رفتار کنم؟ شاید شنیدنش ناراحتت کنه اما چون مقصرش تو…

رمان زنجیر و زر پارت 254

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: از عصبانیت شقیقه هایش نبض می زدند اما سر پایین افرا و حالت به شدت مظلومی که به خود گرفته بود، دست و پایش را میبست.…

رمان زنجیر و زر پارت۲۵۳

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: دلم میخواست خیلی بیشتر از این باهات صحبت کنم اما نمیدونم تو چقدر دوست داری حرف های یه مادره ترسو و احمق مثله منو بخونی برای…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۵۲

۵ دیدگاه
  زنجیر و زر: دروغ نمیگم علاوه بر اینکه پدرتو دوست داشتم اینکه اون از یه خانواده خوب و ثروتمند بود حالمو خوش میکرد. امیدوارم میکرد که فقر قراره تموم…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۵۱

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: بوسیدمش… با همهی توانی که داشتم، با حس دلتنگی دیوانهوارم و اینکه قدرتم به اندازهی لب های ماهر او نبود، حرصیام میکرد. من دلتنگتر بودم… سهم…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۹

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: چقدر خوشحال بودم که مثل اولین دیدارمان صدایم نمیلرزید! -درسته اما اشکالی نداره عزیزدلم، به هر حال قراره بیاید اینجا از این به بعد زود به…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۸

۱ دیدگاه
  زنجیر و زر: بشینه تو چشم هاش اما وقتی تو نیستی، مثل اون سال هایی که باهاش قهر بودی، هر بار که اروندو میدیدم شاهد از بین رفتنش بودم.…