رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۶

بدون دیدگاه
          و مانند هرباری که به اینجا می‌آمدم زانوهایم سست شد و کنار قبرش نشستم‌‌.   -چقدر مونده مادر نمونه؟ کِی وقت حساب کتاب مادر و…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۵

بدون دیدگاه
          -چی داری می‌گی اروند؟   -دارم می‌گم قدر داشته‌هات‌رو بدون. شکرگذار باش و جوری رفتار کن که لایقشون‌ باشی. چیزایی که الآن هیچ اهمیتی برات…

رمان زنجیر و زر پارت۱۲۴

بدون دیدگاه
      آن روز روزی بود که ارجمندخان سکته کرد و در همان بیمارستانی که نفس و کودکش بستری بودند‌، بستری شد!   هیچکس نمی‌توانست باور کند و وقتی…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۲

بدون دیدگاه
            می‌توانست از موجود کوچکی که خونش در رگ‌هایش جریان داشت بگذرد؟!   از احساسات پدرانه‌اش بگذرد؟!   هرکس در این دنیا بتواند از فرزندش…

رمان زنجیر وزر پارت 120

بدون دیدگاه
            دست تنومند و قوی‌اش مالکانه تنم را به خودش چسبانده و جوری قفلم کرده بود که عملاً قادر به تکان دادن بالاتنه‌ام نبودم.  …

رمان زنجیر و زر پارت 118

بدون دیدگاه
        -بشین… چیزی می‌خوری؟   سربالا انداختم و روی صندلی سبز رنگ نشستم و به میز خیره شدم.   کاسه‌ی چشمانم پر و خالی می‌شد و برخلاف…

رمان زنجیر و زر پارت 117

بدون دیدگاه
          اشک‌هایم به پهنای صورت می‌ریخت و اروند بی‌توجه به تقلاهایم‌ کمرم را گرفت و در آغوشش حبسم کرد.   -خیلی سوال‌ها داره اما نمی‌پرسه، خیلی…

رمان زنجیر و زر پارت 116

بدون دیدگاه
          -نازلی واقعاً که برات متاسفم. خجالت نکش هر مسئله‌ی خصوصی منو برو این‌ور‌ و اون‌ور بگو. اصلاً خجالت نکش، راحت باش گوشت‌ قربونی‌ شماهام‌ آخه…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۴

بدون دیدگاه
        -افرا پاشو، برمی‌گردیم.   -پسرم یعنی چی؟ چرا برمی‌گردی؟   -بلندشو افرا   تلاشم نریختن اشک‌هایم بود.‌   آهو با شرمندگی و آراد با دلسوزی نگاهم…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۳

بدون دیدگاه
      واقعاً نمی‌دانستم چه احساسی دارم!   چرا از بین تاشچیان ها من از همه‌شان بی‌ارزش‌تر بودم؟!   اگر وقتی مهدی آن کار را کرد اروندی در زندگی‌ام…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۲

بدون دیدگاه
    تیک تاک تیک تاک و زمانی که متوقف شد…! حتی اگر همین حالا هم می‌مردم هیچ آرزویی نداشتم.   من قلب بهترین و فوق‌العاده ترین انسانی که دیده…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۱

۷ دیدگاه
        -ش..شام فردا شب و چی؟ اگه نیای خیلی ازت دلخور می‌شم.   -افرا…   -اروند جان مامان فقط یه رستورانه! گرچه من می‌گم تو خونه استراحت…