رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۱

بدون دیدگاه
          ممکن بود بخاطر کاری که انجام داده بودم اروند کامکار بیخیالم شود…؟ ممکن بود!   به هرحال هرچقدر هم که انسان صبور و مهربانی باشد…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۰

بدون دیدگاه
          هر بار دعوایم می‌کرد که حق ندارم اینگونه پیشش گریه کنم اما این بار چیزی نگفت و تنها نگاه دزدید!   می‌فهمیدم که عصبانی‌اش کرده‌ام.…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۳۲

بدون دیدگاه
        -چی داری می‌گی؟ حرفی و که می‌زنی گوشای خودت می‌شنوه؟ چرا یه جوری حرف می‌زنی که انگار من یه مرد عقب مونده و سخت‌گیرم و می‌خوام…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۳۱

بدون دیدگاه
        -اووم   -می‌خوای ببرمت یکی از اتاق‌های بالا استراحت کنی؟   -تو ک..کی هستی؟   -لازم نیست از من بترسی، من صاحب این خونه‌ام اومده بودم…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۳۰

بدون دیدگاه
          -افرا…   -می‌دونی هستی همیشه بهت حسادت می‌کردم. چه زمانی که مجرد بودیم چه حالا، زندگیت همیشه برای من رویا بوده و هست. بخاطر از…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۸

بدون دیدگاه
      -آقا اروند یه مدت طولانی خرج درمان یزدان و بهم داد. شمام‌ می‌دونی که یزدان چقدر برام عزیزه. اون نباشه منم نیستم. هربار از آقا تشکر می‌کردم…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۷

بدون دیدگاه
      از این فکر چهار ستون بدنم لرزید.   نمی‌شد… هرگز نمی‌توانستم به بیشتر یکی شدن اجازه دهم!   من خیلی خوب فهمیده بودم که گاهی دوست داشتن…