رمان شالوده عشق پارت 2251 سال پیشبدون دیدگاه لحظهای چشم بست تا غرشش شمیم را بیدار نکند و عصبانی پچ زد: -پانیذ بگو چی میخوای و سریع از اینجا برو چون تا جایی…
رمان شالوده عشق پارت 2241 سال پیش۱ دیدگاه امیرخان: با دو انگشت شست و اشاره گوشهی چشمانش را فشرد و سرش را به مبل تکیه داد. حس میکرد هر لحظه…
رمان شالوده عشق پارت 2231 سال پیشبدون دیدگاه از اولین بارها که دروغ دامنش را گرفته اما خدا لعنت کند… دخترک چطور نمیتوانست بفهمد او سکوت کرده تا صورتش را اینچنین ناراحت نبیند؟!…
رمان شالوده عشق پارت 2221 سال پیشبدون دیدگاه -شمیم… -باورم نمیشه! واقعاً خجالت نمیکشی؟! انتظار بیشتر از این ها را داشت اما اخم هایش بیاختیار درهم پیچیدند. -میفهمم ناراحتی…
رمان شالوده عشق پارت 2201 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان: و بالاخره ترسی که در قلبش وجود داشت، مقابل چشمانش ظاهر شد. همیشه از این موضوع میترسید و اینطور که بوش میآمد…
رمان شالوده عشق پارت 2191 سال پیشبدون دیدگاه زن لب گزید. -هیچوقت یادم نره روزی که بابات همه چیرو فهمید. بعد اون روز دیگه ابراهیم، ابراهیم سابق نشد. آقا احمد شمیمرو اورد جلوش…
رمان شالوده عشق پارت 2181 سال پیشبدون دیدگاه به هر حال هیچکس خاطرات خوبش را با همچین بغض و ناراحتی تعریف نمیکرد مگر نه؟! -هر بار که یکی از دخترای روستا ازدواج…
رمان شالوده عشق پارت 2171 سال پیشبدون دیدگاه حرصی شروع به جویدن ناخن هایم کردم و آنقدر ذهنم درگیر شد که حتی نتوانستم بقیه مکالمهاش را بشنوم و تنها یک چیز درسرم میچرخید، آن…
رمان شالوده عشق پارت 2161 سال پیشبدون دیدگاه نامطمئن سر تکان داد و زمزمه کرد: -پس میگی بازم صبر کنم! باشه اشکالی نداره اما میتونم بپرسم دقیقا چطور میخوای تحقیق کنی؟! فشاری به…
رمان شالوده عشق پارت 2151 سال پیشبدون دیدگاه تا حدی تصاحبگر و خودخواه که حتم داشتم اگر به حال روحی بدم باور نداشت، اگر آن تکه های شکسته آینه را خودش جمع نمیکرد، حال…
رمان شالوده عشق پارت 2141 سال پیشبدون دیدگاه البته این چیزی بود که به رادان گفت و من خوب میدانستم درد این مرد چیست! کاملاً برایم واضح بود که علاوه بر اینکه میخواست…
رمان شالوده عشق پارت 2131 سال پیشبدون دیدگاه شانه و عطرهایم را روی میز گذاشتم و چشمانم را به انسان افسردهای که داخل آینه بود، دوختم. حرف های زمرد بدون لحظهای…
رمان شالوده عشق پارت 2121 سال پیشبدون دیدگاه -آروم باش… آروم. کنارم رو دو پا نشست و آرام کمرم را مالش داد. آنقدر بالا آوردم که دیگر چیزی جز حس تهوع…
رمان شالوده عشق پارت 2111 سال پیشبدون دیدگاه -زمــرد کـجـایـی زمـــرد؟! زمرد دوان دوان از آشپزخانه بیرون آمد. نفس نفس زنان مقابل امیرخان ایستاد و تا چشمش به…
رمان شالوده عشق پارت ۲۱۰1 سال پیش۱ دیدگاه شمیم: با تندترین سرعتی که در توانم بود از خانه بیرون زدم. نفسم به سختی بالا میآمد و اشک حدقهی چشمانم را پوشانده…