رمان ماه تابانم

رمان ماه تابان پارت ۹۲

بدون دیدگاه
      یه نگاه به کل فضای خونه انداختم و در اخر درو بستم. کلید به نگهبان برج تحویل دادم پشت سر آترین سمت ماشین راه افتادم. آترین تو…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۹۱

۱ دیدگاه
        بلاخره تابان تو بغلم اروم گرفت که دوباره روی مبل نشستم با لبخند کمرنگی بهش نگاه کردم و روی زانوم کوبیدم: -بیا اینجا بشین   در…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۸۹

۶ دیدگاه
      امروز بدونه اینکه ذره‌ای استراحت کنم مثل سایه دنبال امیر افتاده بودم که بدون اینکه سراغ تابان بره به خونه برگشت و ماشین داخل برد.   کلافه…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۸۸

۱ دیدگاه
        تابان تابان از صبح زود از خونه بیرون زدم تا هم به کارهای دانشگاه برسم و هم یه سر به کافه بزنم وقتی شرایط برای رئیس…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۸۷

۱ دیدگاه
      کلافه دستشو لای موهاش کشید و با حرص گفت: -لعنتی نمیتونم تنهات بزارم میفهمی؟ یه بار تنهات گذاشتم دیدی چی شد… اگه دوباره یکی دیگه بیاد سراغت…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۸۶

۲ دیدگاه
        سرم مو روی فرمان گذاشته بودم و به تابان و بلایی که به سرمون اومده بود فکر میکردم حالم اصلاً خوش نبود از عصبانیت به جنون…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۸۵

۲ دیدگاه
      آب دهانم و قورت دادم و پرسیدم: -علیرضا چیشد؟   گره بین ابروهاش تنگ‌تر شد و گفت: -به درک واصل شد   -یعنی چی؟کجاست؟   -تو حالت…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۸۴

۱ دیدگاه
    دست مشت شده‌ام به دیوار کوبیدم -ببند دهنت هرزه‌ی عوضی..تابان من از گل پاک‌تره چطور میتونی انقدر اشغال باشی که راجبش این حرف هارو بزنی هان؟   تا…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۸۳

۱ دیدگاه
        امیر چنان فریادی کشید که چهار ستون خونه به لرز دراومد چه برسه به تن لاغر مردنی علیرضا..سمتش قدم برداشت مشت محکمی رو صورتش کوبید -بی…

رمان ماه تابانم پارت ۸۰

بدون دیدگاه
      لبخندی زدم.واقعا راست میگفت اگه برایان نبود من الان از خیلی چیزا عقب میفتادم -پاشو پسر دیر وقته برو بگیر بخواب منم برم دیگه   از جام…

رمان ماه تابانم پارت ۷۹

بدون دیدگاه
      انقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد صبح که از خواب پاشدم گردنم درد وحشتناکی گرفته بود طوری که نمیتونستم تکونش بدم اروم از جام بلند…
رمان ماه تابانم

رمان ماه تابانم پارت ۷۸

بدون دیدگاه
    برایان سمتم و اومد -پاشو مرد خودتو جمع کن پیداش میکنیم   -چجوری برایان چجوری؟ از دیروز زمین و زمان و گشتم نبود ..اگه بلایی سرش اومده باشه…