رمان ماه تابانم پارت ۸۲

4.2
(24)

 

 

 

گوشی و روی میز پرت کردم و بالش تابان و به عادت این روزا که نبود تو بغلم گرفتم و با فکر کردن بهش کم کم خواب سراغ چشمام اومد.

 

خوشحال از دانشگاهش بیرون زدم و شماره برایان گرفتم که بعد از چند بوق جواب داد:

-پسر حدست درست بود تابان سراغ دانشگاهش اومده

 

-گفتم که بهت..خب چیشد؟

 

-هیچی گفت انتقالی گرفته به یه دانشگاه دیگه و اصرار کرده هیچکس نباید خبر داشته باشه..همینارو هم بزور از زیر زبونش کشیدم

 

-خب پیدا کردن دانشگاهش نمیتونه کار سختی باشه مخصوصا تابانی که رشتش سخته و جز دانشگاه های معتبر این رشته رو ندارن

 

راست میگفت برای همین حرفش و تایید کردم

-من امروز میفتم دنبال دانشگاهش توام اگه تونستی ردی بزنی بهم خبر بده

 

باشه ای گفت که گوشی و قطع کردم و سوار ماشین شدم.

 

ساعت پنج بود که از اخرین دانشگاهی که میشناختم بیرون اومدم ولی ردی از تابان پیدا نکردم..

ناامید سمت بوفه تو پارک رفتم و اب معدنی خریدم که گوشیم زنگ خورد

با دیدن اسم مری اخم پررنگی کردم و صفحه گوشی خاموش کردم که بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد

کلافه خواستم گوشی سایلنت کنم که پیام داد

-کار مهمی باهات دارم میشه ببینمت؟

 

-نه نمیشه مری اگه کاری داری همینجا بگو

 

-راجب اسپانسرته نمیخوای بدونی؟

 

بدون اینکه جوابش بدم گوشی تو جیبم گذاشتم..واقعا نمیدونم بعد اون گندی که زده چجور روش میشه با من تماس بگیره

 

کلافه اب دستم سر کشیدم و سمت ماشینم رفتم

باید با جیکوب صحبت کنم تا دنبال کار تابان بیفته اینطور که پیداست نمیتونم از راه دانشگاهم ردش و بزنم.

-دختری لجباز

ماشین و روشن کردم تا هر چه سریع تر خودم و به دفتر جیکوب برسونم

 

تابان

 

بعد از دانشگاه مستقیم سمت کافه رفتم.تمام تایمم و پر کرده بودم تا کمتر تنها بشم و با خودم خلوت کنم و کمتر به یاد آترین بیفتم ولی هر کاری میکردم موفق نمیشدم اخر شب ها هر لحظه که چشمام میبندم قیافه آترین پشت پلکام نمایان میشه

 

وارد کافه شدم و پیشبند مخصوص و دور کمرم بستم و کلاه قرمز رنگ و هم رو سرم گذاشتم

سمت امیلی رفتم و با لبخند بهش سلام دادم که دفترچه مخصوص سفارشات و به دستم داد و شروع کردم به سفارش گرفتن

 

 

 

 

مری درست میگفت..همونقدر که اون تونست به این راحتی منو پیدا کنه آترینم میتونست ولی خودش نخواست

 

نفس عمیقی کشیدم و بازم مثل این چند روز از خدا صبر خواستم تا بتونم این درد رو تحمل کنم

 

وقتی به خونه رسیدم درو باز کردم و واردش شدم ولی وقتی خواستم درو ببندم که مانعی باعث شد بسته نشه تا خواستم نگاه کنم در با شدت باز شد و من داخل خونه پرت شدم

جیغ بلندی کشیدم و اون شخص وارد خونه شد ولی چون برق ها خاموش بود نتونستم قیافه اش رو ببینم شروع کردم به اینگلیسی صحبت کردن

-هر چی میخوای بردار ببر من هیچی اینجا ندارم اگه پول طلا میخوای باور کن اینجا پیدا نمیکنی

 

چند قدمی بهم نزدیک شد که من خودم و روی زمین سمت عقب میکشوندم که با صدای اشنایی که ایرانی حرف میزد خشکم زد

-چطوری نامزده سابق؟

 

-علـ..علیرضا؟

 

قهقه ای زد و سمتم خم شد

-چخ خوب منو یادته عزیزم..

 

بدنم از ترس لرز گرفت ولی هر چقدر قدرت داشتم به دستام دادم تا از جام بلند شم و برق روشن کنم…با روشن شدن برق چشمم به علیرضایی افتاد که کل صورتش کبود و زخمی شده بود و با لبخند چندشی به من نگاه میکرد

-تـ..تو اینجا چیــ..چیکار میکنی؟؟

 

یه قدم دیگه سمتم اومد که جیغ کشیدم:

-به والله نزدیکم بشی دمار از روزگارت در میارم…

 

خنده ای کردو یه قدم دیگه سمتم اومد

-مثلا چیکار میخوای بکنی کوچولو؟هان؟

 

-برو از خونه من بیرون تو اینجا چه غلطی میکنی؟منو از کجا پیدا کردی هان؟؟

 

-زمین گرده خانم کوچولو منم یه ادم کینه ایم فراموشم نمیشه که تو چه بلایی سر قلبم و اون داداش بی ناموسم روی جسمم اورد

 

-دهنتو ببند گوه اضافه نخور.. بی ناموس تویی که یه دختر و میدزدی و به تخت میبندی..بی ناموس تویی که ناغافل میای تو خونه یه دختر تنها و بی پناه..اسم برادرتو میخوای بیاری دهنتو اب بکش نجس حیون

 

از حرفایی که بارش کردم چشماش سرخ شد و با یه قدم بلند خودش بهم رسوند دستش و لایه موهام کرد و محکم تو چنگش گرفت که جیغ بلندی کشیدم

 

 

 

با صورت وحشتناکش و چشمای به خون نشستش ذول زد بهم…جلوی لبام طوری که نفسایه داغش به پوستم بخوره غرید:

-اره من بی ناموسم که اجازه دادم برادرم نامزدم و نزدیک عقدمون بدزده…اره من بی ناموسم که عاشق تو عوضی شدم و تو به من نارو زدی اگه بی ناموس نبودم که دنبال سرتون میومدم اینجا خون جفتتون میریختم

 

ترسیده و با چشمای اشکی به علیرضایی نگاه میکردم که هر لحظه خشمگین تر میشد

-ولـ..ولم کن عوضی..گمشو بیـ..

 

با سیلی محکمی که به صورتم زد حرفم نصفه موند و جیغ بلندی کشیدم

-ادمتون میکنم…جفتتون ادم میکنم تا بفهمید بازی با علیرضا چه تاوانی داره

 

دسته ای از موهام و که تو چنگش گرفته بود و محکم کشید و سمت مبل برد که دستش و چنگ زدم و جیغ کشیدم

منو روی مبل انداخت تو خواستم بلند شم سیلی بعدی و محکم تر رو صورتم نشوند

-خدا لعنتت کنه علیرضا..

 

بلند زدم زیر گریه که رو تنم خیمه زد

-چرا خوشگل خانم؟هوم؟

 

رد اشک چشام و با زبونش لیس زد که بدنم و محکم زیرش تکون میدادم ولی نمیتونستم بدن ظریفم و از زیر دستش نجات بدم در خونه با صدای محکمی بسته شد تا خواستم به در نگاه کنم دستش و روی رون پام کشید و اروم لایه پاهام برد که باز جیغ بلندی کشیدم و خودم تکون دادم

-علیرضا تو رو خدا اینکارو باهم نکن تو رو جون هر کی دوست داریــ..

 

دستش و روی دهانم گذاشت و صدام و تو گلوم خفه کرد

-هیسس دختر جون..تو که با آترین همه کار کردی چرا ادا تنگارو برای من در میاری؟

 

دستش و بین پام رسوند چنگ محکمی زد که چشمام محکم روی هم فشار دادم

اشکام کل صورتم و خیس کرده بود و هر چی تلاش میکردم نمیتونستم از زیرش بیرون بیام

 

پیرهنم بالا داد و لباش و روی شکمم گذاشت که جیغ خفه ای کشیدم و بیشتر خودم و زیرش تکون دادم که باز سیلی بعدی مهمون گونه هام کرد

-بسه دیگه کم ول بخور بزار کارم و کنم..

 

با یه حرکت شلوارم و از تنم کشید پایین که جیغ کشیدم

-خــــدا

 

همون لحظه صدای زنگ خونه منو از مهلکه ای که علیرضا ساخته بود نجات داد و تا علیرضا از شک بیرون نیومده بلند داد زدم

-کــمــک امیـ…

 

با گذاشتن دستش رو دهانم نذاشت بیشتر جیغ و داد کنم ولی امیر صدام و شنیده بود و پشت سر هم زنگ و در میزد

چند ثانیه ای نگذشت که در با شدت باز شد و قامت امیر تو چهار چوپ در نمایان شد و من میان گریه با خنده به ناجی زندگیم نگاه کردم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

واییی خدا لعنتت کنه علیرضا ، ممنونم نویسنده عزیز از قلم خوب تون

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x