رمان ماه تابانم پارت ۸۵

4.4
(20)

 

 

 

آب دهانم و قورت دادم و پرسیدم:

-علیرضا چیشد؟

 

گره بین ابروهاش تنگ‌تر شد و گفت:

-به درک واصل شد

 

-یعنی چی؟کجاست؟

 

-تو حالت بد شد زنگ زدم پلیس به یکی هم سپردم تحویلش بده تو رو اوردم بیمارستان دیگه ازش خبر ندارم.

 

سرم و تکون دادم که گفت:

-بخور تابان اگه نمیخوری خودم بیام بهت بدم..

 

خودم و جلو کشیدم

-نه میخورم.

 

و شروع کردم به خوردن..

 

آترین

 

چند روزی گذشته بود و تو این چند روز همراه برایان و رفیقش که با همه هتل های کانادا در ارتباط بود همه جا رو زیر و رو کردیم ولی تو هیچکدوم از هتل ها اسمی به نام تابان ثبت نشده بود.

 

عصبی مشتم و روی فرمون کوبیدم و فریاد زدم که برایان سوار ماشین شد

-به جای داد و فریاد ماشین و روشن کن باید بریم سراغ مری..

 

ابروهام تو هم کشیدم و با اخم گفتم:

-میکشمش دختر هرزه رو..

 

-نه دیگه اروم باش خودم از زیر زبونش میکشم تو راه بیفت.

 

سیگارش و از تو جیبش دراورد و لای لبش گذاشت

-به منم بده..

 

نیم نگاهی بهم کرد و یه نخ سیگار لای لبام گذاشت و با فندک روشنش کرد.

پوک محکمی به سیگار زدم و دودش و بیرون فرستادم

-پیداش میکنیم پسر نگران نباش فقط..

 

نیم نگاهی بهش کردم که گفت:

-جیکوب خیلی ازت کفریه کلی عقب افتادی از کارات یه سر بهش بزن.

 

کلافه سرم و تکون دادم و دوباره مشغول سیگار کشیدن شدم.

-الان جریمه‌ات میکنن پسر..تو رو هم بشناسن ابروت میره بدش من سیگارو…

 

-مهم نیست ارومم میکنه…

 

پام و روی پدال گاز فشار دادم تا هرچه زودتر به مری برسیم و هر جور شده حقیقت از زیر زبونش بیرون بکشم.

اون هر کاریم میکرد نمیتونست دید منو نسبت به تابان خراب کنه.

 

با رسیدن به خونه‌اش ماشین و نگه داشتم و همراه بریان پیاده شدیم.

برایان جلوتر از من رفت و زنگ خونه رو زد که کمی بعد در باز شد و وارد حیاطش شدیم.

 

مری با خنده سمت دراومد که با دیدن من پشت سر برایان لبخند رو لبش جمع شد و نگاهش رنگ تعجب گرفت

 

 

 

اروم سلام داد که بدون اینکه جوابش و بدم از کنارش رد شدم و وارد خونه‌اش شدم

برایان و مری هم پشت سرم اومدن و مری با تعجب گفت:

-مشکلی پیش اومده؟

 

همین جمله‌اش کافی بود که به سمتش برگردم و گردن باریکش و تو چنگم بگیرم

از لایه دندون های قفل شدم غریدم:

-همین الان ادرس خونه‌ای که تابان توش میمونه رو بهم بگو تا گردنت و نشکستم

 

فشار دستام و روی گردنش بیشتر کردم که رنگ صورتش کبود شده بود.

برایان بازوم تو دستش گرفت و سمت عقب کشوند ولی من بدون اینکه ذره‌ای تکون بخورم با خشم به صورت ترسیده مری نگاه میکردم

-بکش دستت آترین.. ما بدون جواب از این خونه بیرون نمیریم پس سختش نکن.

 

نگاهم از مری گرفتم و به برایان دوختم که برای اطمینان خاطر پلکهاشو باز و بسته کرد که بلاخره دستم و از گردن مری دور کردم و اون روی زمین افتاد و شروع به سرفه کردن کرد.

دستم و لایه موهام کشیدم و کفری دور خودم چرخ زدم و دوباره رو سمت مری کردم که داشت با ولع نفس میکشید

-مری منو ننداز به جونت بگو تابان کجاست..من میدونم مثل سگ دروغ گفتی تو هیچکدوم از هتل ها اسم تابان ثبت نشده بود دِ یالا بگو کجاست تا دوباره سگ نشدم..

 

مری که هنوز نفس تفس میزد گفت:

-یه مسـ..مسافر خونه..بود..اسمـ..اسمش..یادم نیست..

 

تک خنده عصبی کردم و دوباره خواستم سمتش برم که جیغی کشید و برایان مانع‌ام شد.

-برو اونجا بشین آترین من حلش میکنم.

 

نگاه نا مطمئنی بهش کردم و کلافه ازشون دور شدم و روی مبل نشستم.

 

برایان دستش و روی زانوش گذاشت و اروم چیزایی به مری گفت که نفهمیدم چیه ولی هر چی که بود رنگ صورت مری پرید و بعد با ترس سر تکون داد و نگاه ترسیدش و سمت من کرد و گفت:

-امیر..اون میتونه کمکت کنه..اونی که به تابان پناه داد امیر بود..

 

دستام از خشم مشت شد و از شدت عصبانیت بدنم میلرزید

-امیر؟

 

 

 

 

اون لعنتی این همه مدت میدونست من برای رسیدن به تابان بال بال میزنم و سکوت کرد؟

اون اونشب که التماسشو کردم میدونست تابان من کجاست و با بی تفاوتی گفت خبر نداره؟

 

با خشم زیر لب زمزمه کردم:

-میکشمش…به والله علی میکشمش..

 

چون فارسی گفتم هم برایان و هم مری با تعجب بهم نگاه کردن که از جام بلند شدم و بی توجه به صدا زدنای برایان از خونه‌ بیرون زدم و سوار ماشین شدم.

 

صبر نکردم برایان خودش و برسونه و همراهم بیاد.ماشین و روشن کردم و پام تا ته روی پدال فشار دادم تا هرچه زودتر به اون حرومزاده برسم.

دم خونه‌اش ماشین و پارک کردم و ازش پیاده شدم.

دستم و یکسره روی زنگ گذاشتم تا بلاخره در حیاطش باز شد و یکی از خدمه‌هاش باترس بهم خیره شد

-مشکل چیه اقا؟چرا اینطوری زنگ میزنید؟

 

به زن سیاه‌پوستی که لباس سبز رنگ به تن داشت نگاه کردم و با خشم گفتم:

-بگو اربابت بیاد.

 

-اقا خونه نیست چند شبه نیومده برید هر وقت اومد بیاید..

 

چند شبه که نیومده؟

از فکر اینکه این چند شب پیش تابان من مونده باشه یا تو دلش جا باز کرده باشه به جنون رسیدم

-نمیدونی کجاست؟خونه دیگه ای نداره؟

 

خدمتکار اخماش و توهم کرد و گفت:

-نمیدونم.

 

و درو محکم روم بست و رفت.

عصبی سمت ماشینم رفتم و سفارش شدم خواستم به امیر زنگ بزنم که گوشی تو دستم لرزید و اسم برایان روش پیدا شد.

بی حوصله دکمه تماس وصل کردم که صدای بلندش تو گوشم پیچید

-هیچ معلوم هست کدوم گوری؟چرا جواب نمیدی گوشیتو الان کجایی هان؟

 

-جلو خونه امیرم نیستش میخوام زنگ بزنم بهش.

 

-نه زنگ نزن..اون بفهمه تو فهمیدی عمرا بهت لو بده و دیگه هم سراغ تابان نمیره که بتونی ردش و بزنی

 

نیشخندی زدم و گفتم:

-فکر میکنی تا حالا نفهمیده؟مری صددرصد بهش گفته

 

-نه مری نمیتونه بهش بگه خیالت راحت.

 

مشکوک گفتم:

-چرا؟

 

بدون اینکه جوابم و بده گفت:

-دارم میرسم بمون همونجا کله خر نشو فعلا.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zeynab
Zeynab
1 سال قبل

رمان کلا چند پارته؟

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x