رمان ماه تابانم پارت ۷۹

4.4
(15)

 

 

 

انقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد

صبح که از خواب پاشدم گردنم درد وحشتناکی گرفته بود طوری که نمیتونستم تکونش بدم

اروم از جام بلند شدم درحالی که گردنم و ماساژ میدادم به سرویس رفتم با دیدن قیافه ام کپ کرده به خودم نگاه کردم

زیر چشمام باد کرده بود و کبود شده بود،داخل چشمام سرخ و موهای شلخته

 

عین دخترای افسرده شده بودم دیگه زیبایی برام هیچ ارزشی نداشت دیگه حتی زندگی کردنم برام هیچ ارزشی نداشت من بعد آترین مرده متحرکی شدم که فقط نفس میکشه

چند باری پشت سر هم به صورتم اب یخ زدم تا حالم یکم بهتر شه

از سرویس بیرون اومدم و سمت اشپزخانه رفتم از تو یخچال شیرکاکائو دونات برداشتم و مشغول خوردن شدم

امروز باید میرفتم دنبال کار تا پول در بیارم وگرنه نمیتونستم اینجا زندگی کنم

حتی خیلی وقت بود به مامان زنگ نزده بودم

دلم گرفته بود بیشتر از همیشه

جای خالی آترین تو زندگیم بدجور اذیتم میکرد ولی باید به خودم بیام نباید از پا بیفتم

من خودم تنهایی از پس این دنیای نامرد که هیچوقت باهام راه نیومد بر میام

قطره های اشکی که غذام و کوفتم کردن پس زدم از پشت میز بلند شدم

 

جلوی میز ارایشی که تو اتاق بود نشستم به موهای بلندم نگاه کردم

آترین همیشه میگفت عاشق بلندی موهامه پس باید از بین بره

 

قیچی رو از روی میز برداشتم موهام و اروم اروم قیچی کردم با هر تار مویی که رو زمین میریخت اشکمم سر میخورد از چونم چکه میکرد نمیدونم چرا چشمه اشکم خشک نمیشه و من تا کی باید گریه میکردم؟

 

به خودم توی آیینه نگاه کردم ، موهای کوتاه به حالت مصری از زیباییم کم نکرده بود بلکه اضافه هم کرده بود ولی من دنبال زیبایی نبودم

دنبال تغییر بودم

با همون حال خرابم پیرهن استین بلند مشکیم و با شلوار جین پام کردم و بعد از برداشتن کیف پولم از خونه بیرون زدم

اولین آریشگاهی که دیدم واردش شدم و بعد از سلام علیک خواستم موهام و برام رنگ کنن

 

 

موهام و با سشوار برام خشک کرد و جلوشو چتری زد

به خودم تو آیینه نگاه کردم که خیلی تغییر کرده بود

-خیلی خوشگل شدی عزیزم رنگ موهات خیلی زیباترت کرده

 

بدون اینکه جواب تعریفشو بدم با سردی گفتم:

-لنز طوسی دارید؟

 

با حالت تعجب نگاهم کرد که از تو آیینه بهش نگاه کردم از جدی بودن قیافه ام نمیدونم چی برداشت کرد که گفت:

-بله بله دارم عزیزم جنس خوبم دارم که اصلا چشمات و اذیت نکنه فقط قیمتشـ..

 

اجازه ادامه دادن بهش ندادم و گفتم:

-بیار برام

 

 

 

 

بعد از گذاشتن لنز تو چشمام کاملا شدم یه تابان دیگه

پول آریشگاه رو حساب کردم ازش بیرون اومدم

باید دنبال کار میگشتم تا بتونم زندگی کنم

ــــــــ

با خستگی از اسانسور بیرون اومدم با دیدن امیر که جلوی خونه نشسته بود تعجب کردم

-امیر؟

 

امیر چشماش و باز کرد به من نگاه کرد چند باری پلک زد و عمیق تر نگاهم کرد

-تابان؟تابان خودتی؟

 

لبخند بی جونی زدم

-اره منم

-چیکار کردی با خودت تابان؟موهاتو چرا زدی دختر؟؟

 

-چیه زشت شدم؟

 

-نه اصلا فوق العاده تر شدی

 

لبخندی زدم تشکر کردم

-اینجا چیکار میکنی؟

-هر چی زنگ زدم گوشیت خاموش بود نگران شدم کجا بودی تا این موقع شب؟

 

شونه ای بالا انداختم بعد از باز کردن در گفتم:

-دنبال کار

 

وارد خونه شدم و از خستگی زیاد خودم و روی مبل پرت کردم که امیرم وارد خونه شد

-دنبال کار چرا؟تو مگه خودت کار نداری؟

 

-داشتم ولی دیگه نمیتونم اونجا کار کنم

 

-چرا اونوقت؟

 

-نمیخوام راجبش حرف بزنم کمتر از یک ماه دیگه هم از خونت رفع زحمت میکنم

 

با اخم نگاهم کرد ولی من بی تفاوت بودم نسبت به همه چیز و همه کس..

-این چه حرفیه میزنی تابان؟دانشگاهتو چیکار کردی؟

 

-همه کارامو خودم میکنم امیر لازم نیست نگرانم باشی تو فقط راز نگه دار باش و به هیچکس نگو ازم خبر داری

 

سری تکون داد و از جاش بلند شد

-کاری نداری با من؟

 

سرم و به نشونه نه تکون دادم که سمت در رفت دو دل بودم ازش بپرسم یا نه ولی بلاخره پرسیدم

-میگم امیر…

 

سمتم برگشت

-از آترین خبر داری؟…یعنی سراغ منو گرفته ازت؟

 

نگاه معنا داری بهم کرد

-نه هیچی..فکر کنم درگیری داره این چند روز زیاد تو خونش رفت امد میشه

 

قلبم فشرده شد و سرم و پایین انداختم

-حالت خوبه؟

 

به زور جلو اشکام و گرفتم سرم و بالا اوردم لبخند بی جونی زدم

-اره خوبم مرسی که اومدی

 

بعد از خدافظی امیر رفت و من باز تنها موندم

 

قبل از اینکه اشکام سرازیر شه لنز و از چشمام دراوردم و سرجاش گذاشتم رویه صورتم چند بار اب زدم و بعد از عوض کردن لباسام روی تخت نشستم

با دیدن گیتار اون و از گوشه تخت برداشتم و دستم و اروم روی تاراش کشیدم

 

با شنیدن صدای تار چشمام بستم و آترین تصور کردم

اون موقع ها که گیتار میزد و میخوند

به یاد صداش شروع کردم به خوندن اهنگاش و اروم دستم و روی گیتار میکشیدم هر چی اهنگ ازش بلد بودم و خوندم خوندم تا خسته شدم گیتار کنار گذاشتم و روی صورت خیس از اشکم دست کشیدم

-قوی باش تابان

 

 

 

آترین

 

این چند روز که درگیر کارایه خودم و مری بودم تا از زیر انتقادا جون سالم به در ببریم برایان سخت دنبال تابان بود ولی هر روز با خستگی سراغم میومد و من ناامید میکرد…

 

بی نهایت دل تنگ و نگرانش بودم ولی دستم به جایی بند نبود. از فردا خودم باید دنبالش بگردم اینطوری نمیشه

 

با صدای برایان از فکر دراومدم

-میخوای به پلیس اطلاع بدیم گمشده؟شاید اینطوری زودتر پیدا بشه.

 

بیراه نمیگفت ولی نمیتونستم ریسک کنم..نه بخاطر شهرت خودم بخاطر تاوان نمیخواستم به هویتش ایرادی بگیرن و براش مشکل ساز شه

-نه نمیشه برایان باید دنبال راه دیگه ای باشیم

 

-من دانشگاهش رفتم ولی جواب درست حسابی بهم ندادن شاید بهتر باشه خودت به اونجا بری و اطلاعات بگیری من مطمئنم تابان بیخیال دانشگاهش نمیشه اگه سراغ دانشگاه رفته باشه خیالمون راحته که جای امنی مگه نه؟

 

از فکری که به سر برایان زده بود لبخندی زدم

-لعنتی عالیه…تابان حتما سراغ دانشگاهش میره کم براش زحمت نکشیده که بخواد بیخیالش بشه

 

برایانم با خوشحالی حرفم و تایید کرد که به مبل تکیه دادم و چشمام بستم

کاش زودتر فردا بشه و هر جور شده امار تابان از اون دانشگاه بیرون بکشم شده با پارتی بازی یا پول.

با صدای تلفن خونه چشمام و باز کردم و سمتش رفتم

با دیدن شماره خونه مادر تابان کلافه لایه موهام دست کشیدم و روبه برایان گفتم:

-مامان تابان داره زنگ میزنه چیکار کنم؟ این مدت هر بار زنگ زده یجوری پیچوندمش…

 

-جواب بده اونجوری بدتر نگران میشه.

 

بعد از نفس عمیقی تلفن و برداشتم و دم گوشم گذاشتم که صدای نگران مادرش گوشم و پر کرد

-الو تابان جان مادر؟

 

-سلام

 

-سلام پسرم تابانم کو؟

چشمام و محکم روی هم فشار دادم نمیدونستم چی باید بهش بگم که صدای بریان اومد:

-بگو برای دانشگاهش رفته سفر علمی فعلا نمیاد..

 

همین جمله رو برای مادرش تکرار کردم

اه سوزناکی کشید که قلبم و به درد اورد

-باشه پسرم جان تو جان تابان..بعد خدا میسپارمش به تو..

 

انگار خدا به دل این مادر انداخته بود که با این جمله هاش داشت نفسم و میبرید

بعد از چشمی که گفتم گوشی و قطع کردم و خودم روی مبل پرت کردم

-خدایی من مغز متفکر رو نداشتی میخواستی چیکار کنی هان؟

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x