رمان مادمازل پا رت ۸۸

۱ دیدگاه
      با سوال بابا سکوتی سنگین حکمفرما شد. چشم و نگاه همه کشیده شد سمت من.منی که قبلا یکبار با دست و دلی لرزون گفته بودم نه… اما…

رمان مادمازل پارت ۸۷

۲ دیدگاه
        آب دهنمو قورت دادم و خیره شدم به چشمهای نافذ و اما احساسش…. یا بهتر بود بگم خالی از احساسش. خودش بود که سکوت رو شکست…

رمان مادمازل پارت ۸۶

۱ دیدگاه
      * رستا *     تمام روز رو پیش خاله بودم چون میخواستم لااقل حتی اگه شده با کمک کردن تو دوخت و دوز عروسکها و لباسهاشون…

رمان مادمازل پارت ۸۵

۱ دیدگاه
        دود سیگارو بیرون فرستادم و با بالا گرفتن سرم گفتم:   -خوشبخت بشی ترگل….     به عنوان یه مرد، سخت ترین کار واسه من گفتن…

رمان مادمازل پارت ۸۴

۳ دیدگاه
          دیگه توان کش دادن این میخوام و نمیخوامهارو نداشتم. باید کارو یه سره میکردم چون تهش مشخص بود. اینکه خودم با کسی ازدواج کنم که…

رمان مادمازل پارت ۸۳

۲ دیدگاه
        اشک تو چشمهاش حلقه زد و بلافاصله هم از چشمهاش جاری شدن. این گریه ها و این اشکها حالمو بد میکردن …هم ازش عصبانی بودم و…

رمان مادمازل پارت ۸۲

۱ دیدگاه
      مامان با حالتی نگران نگاهم کرد و بعد آهسته پرسید:     -میدونی اینکارو بخاطر کی کرده؟     ایستادم و نفس عمیقی کشیدم.خوب میدونستم چون، خودش…

رمان مادمازل پارت ۸۱

۳ دیدگاه
      صدای جیغ مامان سکوت سنگین خونه رو شکست. باورم‌نمیشد نیکو خودکشی کرده باشه و اونا اینو متوجه نشده باشن. تند تند بالا رفتم و گفتم:   -صدبار…

رمان مادمازل پارت ۸۰

۲ دیدگاه
      تماس رو وصل کردم و گفتم:   ” بله نیکو….”   صداش کم جون بود اما خشمگین.میتونستم دلیلش رو بدونم. یه مدت بود که از من متنفر…

رمان مادمازل پارت ۷۹

۱ دیدگاه
    * نیکو *     مایوس و ناامیدرور شدن رستارو نگاه میکردم. غم گیر کرده بود تو گلوم. لبهومو ازهم باز کردم و گفتم:     -رستا…ر…رست…رستا فرزام…

رمان مادمازل پارت ۷۸

۲ دیدگاه
        ایستادم و به رو به رو خیره شدم اما سر بر نگردوندم. این صدا صدای نیکو بود. چشمامو به آرومی باز و بسته کردم. این چند…

رمان مادمازل پارت ۷۷

۱۰ دیدگاه
        لبخند زدم و جواب دادم:   -یعنی قول میدم….   نی نی چشمهاش درخشید اما بازهم برای اینکه از این بابت مطمئم بشه و به یقین…

رمان مادمازل پارت ۷۶

۴ دیدگاه
      خیلی آروم جواب دادم:   -نمیدونم …چرا همچین سوالی میپرسی؟     مستقیم به صورتم خیره شد.نگاه هاش از اون جنس نگاه ها بود که پر از…

رمان مادمازل پارت ۷۵

۱ دیدگاه
    لبخند زد و اومد به سمتم. با کمی فاصله کنارم نشست و نگاهی به تخته شاسی و بساط طراحیم انداخت. آراز از وقتی نامزدی من با فرزام بهم…

رمان مادمازل پارت ۷۴

۱ دیدگاه
        داد زدم:   -ربطش اینکه که چون تو خواهرشو ول کردی اون هم ارتباطشو بامن قطع کرد…. دیگه رهام بی رهااااام…..میفهمی؟ رهامی که واسه رسیدن بهش…