پارت 70 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
دو روزی میشد نه خبری از طرف تهمینه بهم رسیده بود نه پدرش هر از چند گاهی  به وسیله خورشید از حال و روزش خبر میگرفتم و بیخبر بیخبرم نبودم…

پارت 69 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  با شک لبخندی بهش زدم و به سورنا که توی سکوت بهم نگاه میکرد نگاه کردم محمد: تو چطوری سورنا کارو بار خوبه سورنا: خوبه علی: خوبه چیه باید…

پارت 68 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
بعد از خوردن صبحانه از جا بلند شدم بعد از تشکر   محمد: ممنونم بابت مخمون نوازی خیلی خوبتون خیلی شرمنده اسباب زحمتون شدم   مادر تهمینه: خواهش میکنم تو…

پارت 67 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
…….. با حس گرفتگی تو تنم از خواب بیدار شدم دیشب به سختی خوابیده بودم و به شدت خسته بودم هنوز حالم مصاعد نشده بود بیماری و هنوزم تو بدنم…

پارت 66 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  پدر تهمینه: هر کاری لازمه بکن هر چیزی هم که نیازه بگو مهیا میکنم برات   محمد: فقط برای چهل روز باید ببرمش جایی که هیچ ادمی سکونت نداره…

پارت 65 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ༺از زبان محمد༻ حالم از خودم بهم میخورد که میخواستم یه دختر و از پدرش دور کنم   مطمعن بودم این مرد اینقدر عاشق دخترش هست که حاظره برای…

پارت 64 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  بابا دو دستش و قاب صورتم کرد و اشک هام و پاک کرد تیرداد پتویی که روی زمین افتاده بود و دورم گرفتم در همون حین بابا بوسه ای…

پارت 63 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
عمرا درو باز میکردم با چه رویی تو چشم های بابا نگاه میکردم مهم نبود کیومرث و تیرداد چطور بابا رو اروم میکردن فقط میدونستم دیگه نمیتونم تو چشم های…

پارت 62 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  با چشم های گرد شده به بابا زل زده بودم سعی کردم از جا بلند بشم اما وزن سنگین هرمس مانع بلند شدنم میشد هرمس هنوز متوجه ی بابا…

پارت 61 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  هرمس لبخند دندون نمایی زد دستش و نوازش گونه روی گونه ام کشید دستش و کشیدم و دوتایی روی تخت نشستیم تهمینه: فهمیدی محمد مرخص شد هرمس: اره تهمینه:…

پارت 60 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  چند روزی بود که پام و از خونه بیرون نزاشته بودم میترسیدم که بازم علی بیاد سروقتم محمد هم هر روز زنگ میزد و گلایه میکرد که چرا نمیرم…

پارت 59 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  تهمینه: روحشون شاد محمد: ممنون تهمینه: چیشد؟ محمد: چی چیشد تهمینه: مادرت چیشد که فوت شدن محمد: بیماری قلبی داشت خیلی سعی کردم نجاتش بدم اما… سرش و پایین…

پارت 58 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  به سمت مامان رفتم، سر مامان روی سینه ام نشست صورت مامان و بین دست هام گرفتم تهمینه: مامان جونم تروخدا گریه نکن تیرداد برمیگرده مامان همینطور که گریه…

پارت 57 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      … با خوشحالی از اتاق تیرداد بیرون زدم   پر انرژی به سمت بابا بزرگ رفتم و یه ماچ ابدار از لپش گرفتم   بابا بزرگ: تیرداد…

پارت 56 رمان نیستی 1

۱ دیدگاه
  اما به غیر از من کسه دیگه ای داخل اتاق نبود لب هام و تر کردم و اب دهنم و قرت دادم اروم قدمی به عقب برداشتم میدونستم باید…