رمان مادمازل پارت ۱۳۵2 سال پیش۲ دیدگاه شک نداشتم دلیل اینکه ازم عکس میخواد قطعا این نیست که سر کار قراره دلش واسم تنگ بشه واسه همین با کمی تعجب به سمتش رفتم…
رمان وارث دل پارت۱۴۸2 سال پیش۳ دیدگاه چشم هام رو نمی تونستم از اون تخت بردارم اصلا برام غیر قابل باور بود اون ماهرخ بود که به این حال و روز افتاده بود!؟ من…
رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۷2 سال پیش۱ دیدگاهمن رنگ قرمز الین آبی تقریبا اونو سه بار انداخته بودم بیرون اون هم منو دوباره انداخته بود بیرون اما خر شانس بود به ثانیه ای نکشیده شیش میاورد و…
رمان مادمازل پارت ۱۳۴2 سال پیش۲ دیدگاه چنان محکم کف دستش رو زده بود به باسنم که شک نداشتم الان قرمز و متورم شده و حتی بدنمم باهاش عقب و جلو شد رو…
رمان وارث دل پارت ۱۴۷2 سال پیش۶ دیدگاه چقدر تلخ حرف می زد چقدر نگاهش سرد و بی روح بود _اومدن تو اینجا هیچ تاثیری روی من نداره.. لب هاش رو به حالت کجی کج کرد _جدی!؟…
🍁خزانم باش🍁 پارت بیست و نهم🍁2 سال پیشبدون دیدگاه تو دلم گفتم:(به درک که نمیخوری) اما به خاطر گفته مسیح مبنی بر جلب اعتماد خشایار و نزدیک شدن به خشایار،سعی کردم خودم رو طوری جلوه بدم که برای…
رمان مادمازل پارت ۱۳۳2 سال پیش۱ دیدگاه کلید رو زدم و با خاموش کردن چراغ به سمت تخت رفتم. صاف و مستقیم دراز کشیده بود درحالی که تنها لباس زیر پاش بود. چشمم…
رمان وارث دل پارت ۱۴۶2 سال پیش۱ دیدگاه _ولی نمرده!! ببین اصلا خیری از مرگ و بقیه ی کارا نیست!! رفته توی کما و الان داره رابطه ی بین بابامپ داداشم رو بهم می زنه این…
رمان مادمازل پارت ۱۳۲2 سال پیش۳ دیدگاه تو تمام طول خواستگاری گهی پیش نیکو بودم و گهی پیش مامان و ریما. نبود بابا تو جشن خواستگاری رهام خیلی تو ذوق میزد اما خب… خوب…
رمان وارث دل پارت ۱۴۵2 سال پیش۲ دیدگاه کوروش بود.. برای چی زنگ زده بود اونم این وقت شب!؟ برای اینکه بفهمم چخبر شده گوشی رو جواب دادم و گذاشتم دم گوشم با حالت سوالی گفتم :…
رمان مادمازل پارت ۱۳۱2 سال پیش۱ دیدگاه نیکو سیر تا پیاز ماجرای آشنایی و عشقش نسبت به رهام رو که تعریف کرد ، دستمو گرفت و عجولانه گفت: -خب حالا دیگه…
رمان وارث دل پارت ۱۴۴2 سال پیش۱ دیدگاه _پس منم باهات می یام دخترم…نگرانتم با تعجب دوباره به بابا نگاه کردم چی می خواست بگه که اینطوری صحبت می کرد خدایی!! چشم هام رو…
🍁خزانم باش🍁پارت بیست و هشت🍁2 سال پیش۲ دیدگاه :الو سلام ؛خوبی قربونت برم، دلم برات یه ذره شده بود گوشی رو آیفون گذاشتم و حین قرار دادنش رو میز جواب دادم: سلام ،خدانکنه من هم دلم…
رمان مادمازل پارت ۱۳۰2 سال پیش۱ دیدگاه از ماشین پیاده شدم و منتظر موندم تا اون هم پیاده بشه و باهم بریم سمت خونه شون. از همونجا نگاهی به انتهای کوچه انداختم. به…
رمان وارث دل پارت ۱۴۳2 سال پیشبدون دیدگاه با حالتی عجیب بهش زل زده بودم اونم عین من بود با انگشت اشاره گفت : اسم تو چیه خوشگله!؟ خودش رو تکون ارومی داد و اومد…