رمان مادمازل پارت ۱۳۵

۲ دیدگاه
        شک نداشتم دلیل اینکه ازم عکس میخواد قطعا این نیست‌ که سر کار قراره دلش واسم تنگ بشه واسه همین با کمی تعجب به سمتش رفتم…

رمان وارث دل پارت۱۴۸

۳ دیدگاه
      چشم هام رو نمی تونستم از اون تخت بردارم اصلا برام غیر قابل باور بود اون ماهرخ بود که به این حال و روز افتاده بود!؟ من…

رمان مادمازل پارت ۱۳۴

۲ دیدگاه
        چنان محکم کف دستش رو زده بود به باسنم که شک نداشتم الان قرمز و متورم شده و حتی بدنمم باهاش عقب و جلو شد رو…

رمان وارث دل پارت ۱۴۷

۶ دیدگاه
  چقدر تلخ حرف می زد چقدر نگاهش سرد و بی روح بود _اومدن تو اینجا هیچ تاثیری روی من نداره.. لب هاش رو به حالت کجی کج کرد _جدی!؟…

رمان مادمازل پارت ۱۳۳

۱ دیدگاه
        کلید رو زدم و با خاموش کردن چراغ به سمت تخت رفتم. صاف و مستقیم دراز کشیده بود درحالی که تنها لباس زیر پاش بود. چشمم…

رمان وارث دل پارت ۱۴۶

۱ دیدگاه
    _ولی نمرده!! ببین اصلا خیری از مرگ و بقیه ی کارا نیست!! رفته توی کما و الان داره رابطه ی بین بابامپ داداشم رو بهم می زنه این…

رمان مادمازل پارت ۱۳۲

۳ دیدگاه
      تو تمام طول خواستگاری گهی پیش نیکو بودم و گهی پیش مامان و ریما. نبود بابا تو جشن خواستگاری رهام خیلی تو ذوق میزد اما خب… خوب…

رمان وارث دل پارت ۱۴۵

۲ دیدگاه
  کوروش بود.. برای چی زنگ زده بود اونم این وقت شب!؟ برای اینکه بفهمم چخبر شده گوشی رو جواب دادم و گذاشتم دم گوشم با حالت سوالی گفتم :…

رمان مادمازل پارت ۱۳۱

۱ دیدگاه
        نیکو سیر تا پیاز ماجرای آشنایی و عشقش نسبت به رهام رو که تعریف کرد ، دستمو گرفت و عجولانه گفت:     -خب حالا دیگه…

رمان وارث دل پارت ۱۴۴

۱ دیدگاه
      _پس منم باهات می یام دخترم…نگرانتم   با تعجب دوباره به بابا نگاه کردم چی می خواست بگه که اینطوری صحبت می کرد خدایی!! چشم هام رو…

رمان مادمازل پارت ۱۳۰

۱ دیدگاه
        از ماشین پیاده شدم و منتظر موندم تا اون هم پیاده بشه و باهم بریم سمت خونه شون. از همونجا نگاهی به انتهای کوچه انداختم. به…