رمان اوج لذت پارت ۱۴۶1 سال پیش۴ دیدگاه اوج لذت: غرغر کنان از جام بلند شدم و برای اینکه توی جمع زشت نباشه اجازه گرفتم تا برم درس بخونم. حامد انگار متوجه شده بود که مامان مجبورم…
رمان اوج لذت پارت ۱۴۵1 سال پیش۱ دیدگاه اوج لذت: _ جواب نمیده، دردسترس نیست. خیلی عصبی بود نکنه اتفاقی براش بیوفته؟ وای محبوبه دارم دیوونه میشم. مامان بابا چرا اینجوری کردن؟ خب نمیشازن دیگه جدا بشن!…
رمان اوج لذت پارت۱۴۳1 سال پیش۱ دیدگاه اوج لذت: سمتم برگشت و با دیدن صورتم ابرو بالا انداخت. _ بفرما ما هم انگار با یه بچه هفت ساله طرفیم، قشنگ بزن صورتتو سسی کن نگران نباش.…
رمان اوج لذت پارت ۱۴۲1 سال پیش۲ دیدگاه اوج لذت: _ صبور باش مرد… اومدم حقیقت و بگم. حقیقتی که این مدت مثل راز تو سینهش نگه داشته بود!… حقیقتی که شاید قشنگتر از آیندهای بود که…
رمان اوج لذت پارت ۱۴۱1 سال پیش۷ دیدگاه اوج لذت: کدوم آزمایش؟ آها همونی که جهت مطمئن شدن از حال پروا گفته بود رسیدگی کنن؟ _ راستی حامد پروا شک نکرد؟ نگفت چرا ناشتا؟ _ اون اصلا…
رمان اوج لذت پارت ۱۴۰1 سال پیش۲ دیدگاه اوج لذت: با کلافگی صدای آهنگ رو کمتر کردم. _ خب؟ فقط شام؟ _ نه… بهش گفتم. فقط… فقط کمی نگرانشم، حال خوبی نداشت! گیج نگاهش کردم و ادامه…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۹1 سال پیش۱ دیدگاه قبل از اینکه از سرویس بیرون برم حامد مچ دستم رو گرفت و مشتم رو باز کرد. _ دستمالو رد کن بیاد! ها؟ _ منگ نباش میگم…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۸1 سال پیش۷ دیدگاه لبخند بزرگی زدم به طرف در رفتم اما قبل اینکه از اتاق بیرون برم محبوبه بازوم رو گرفت و با نگرانی نگاهم کرد. _ پروا داری دستی…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۷1 سال پیش۴ دیدگاه اخمام توی هم رفت یکتای سلیطه رو میگفت! اخ ایشالله خبر مرگشو برام بیارن راحت بشم از دستش. _نه ، من همون اوایل بخاطر دوری از…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۶1 سال پیش۲ دیدگاه این دفعه قهقههش آزادانه به گوشم رسید. _ باشه هول نکن. میتونم حس کنم همین الانم مثل لبو سرخ شدی. به خودم تو آیینه نگاه…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۵1 سال پیش۱ دیدگاه تو طول مدتی که شام برسه تو فکر بودم. فکر اینکه نکنه الکی قبول کرده باشه و بگه… با صدای خاله از فکر بیرون اومدم.…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۴1 سال پیش۷ دیدگاه _من میخوام از…. _ عه وا سلام، خوبید؟ شما اینجا چیکار میکنید؟ با چشمهای گرد شده سمت صدا برگشتم و با دیدن شخص رو به…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۳1 سال پیش۳ دیدگاه به اتاقشون رسیدم توی چارچوب در ایستادم با دقت به حرفاش گوش دادم تا بفهمم قضیه چیه. _چشم چشم من با پدرش مشورت بکنم حتما…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۲1 سال پیش۷ دیدگاه صدای ترسیده یکتا بود. خیلی سریع خودشو بهم رسوند و دستم گرفت و صورتم نوازش کرد _پروا خوبی؟ حـامـد حـامـد بدو بیا خواستم جلوشو بگیرم و مانع…
رمان اوج لذت پارت ۱۳۱1 سال پیش۱ دیدگاه با قرار گرفتن صدای حامد تو حلزون کوشم سر بالا آوردم. _ خواستم باهات اینو درمیون بزارم که اگه شما با من کاری ندارید من چند روزی…