رمان شالوده عشق پارت 28810 ماه پیشبدون دیدگاه دست هایم را در هم پیچاندم و با مغزی قفل شده به شانههای لرزانش خیره میشوم. برای لحظهای گویا عقل از سرم میپرد که…
رمان شالوده عشق پارت 28710 ماه پیشبدون دیدگاه -بفرمایید. -ممنون دخترم نمیخورم. لبخند خستهای به روی زن میزنم و برای پخش آخرین فنجان چایی سراغ نفر بعدی میروم. -بفرمایید.…
رمان شالوده عشق پارت 28610 ماه پیشبدون دیدگاه گندم مقابلش ایستاد و مضطرب پرسید: -چی شد داداش؟ حالش خوب میشه مگه نه؟ حاله مامانمون خوب میشه! این امیرخان، امیرخان همیشگی نبود! …
رمان شالوده عشق پارت 28510 ماه پیشبدون دیدگاه بزاق گلویم را قورت دادم و به سمتشان رفتم. -چی شد… هان چی شد؟ مامان خوبه؟ آره دِ یه حرفی بزن دختر! دست…
رمان شالوده عشق پارت 28410 ماه پیشبدون دیدگاه بزاق گلویم را قورت دادم و به سمتشان رفتم. -چی شد… هان چی شد؟ مامان خوبه؟ آره دِ یه حرفی بزن دختر! دست گندم در…
رمان شالوده عشق پارت 28310 ماه پیش۱ دیدگاه هم خیلی ترسیده و هم اینکه میگه حاله مامان خوب نیست… من باید زودتر برم. دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم خودم را جمع و…
رمان شالوده عشق پارت 28210 ماه پیش۱ دیدگاه -الوووو به شدت از دستش ناراحت و عصبانی بودم اما این فریادهاش یعنی به طور قطع اتفاقه جدیدی افتاده بود! درست یا غلط هیچ جوره…
رمان شالوده عشق پارت 28111 ماه پیش۱ دیدگاه چی داری میگی دختر؟ اصلاً نمیفهمم اول یه کم آروم شو بعد درست تعریف کن دردت چیه! با صدای بلند و پر از نگرانی امیرخان از خواب…
رمان شالوده عشق پارت 28011 ماه پیش۱ دیدگاه -چون رادان نباید به جای من با تو بجنگه. من باید بجنگم. من باید حقمو ازت بگیرم. مــن و بهت قول میدم دیگه هیچوقت اون شمیم…
رمان شالوده عشق پارت ۲۷۹11 ماه پیش۲ دیدگاه با هقی که ناگهان زدم، غم و خشم نگاهش بیشتر شد و سر کج کرد. -تو ولم کردی رفتی! حرصی جیغ زدم: -آره…
رمان شالوده عشق پارت 27811 ماه پیشبدون دیدگاه سرش را به چپ و راست تکان داد. -امکان نداره مامانم همچین کاری رو نمیکنه. اون دید من تو این مدت چقدر داغون شدم اگر……
رمان شالوده عشق پارت 27711 ماه پیشبدون دیدگاه -من نامردم؟ من درکت کنم؟ دختر تو دیوونهای؟ مگه من چه اشتباهی کردم که اینجوری حرف میزنی؟ تو بودی که بهم دروغ گفتی. تو بودی که منو…
رمان شالوده عشق پارت 27611 ماه پیش۱ دیدگاه با صدای چرخش کلید در قفل از جای پریدم و سریع ایستادم. ساعت دوازده شب بود و امیرخان بزرگ تازه قصد بازگشت به خانه را کرده…
رمان شالوده عشق پارت 27511 ماه پیش۱ دیدگاه چگونه توانسته بودم او را همراه مشکلات خود کنم؟! چطور دلم آمده بود بخاطر راحتی و آرامش خود او را با این مرد زبان نفهم…
رمان شالوده عشق پارت 27411 ماه پیش۲ دیدگاه حرفش را زد و بیآنکه منتظر جواب بماند، در را بست و با صدای چرخش کلید در قفل حرص و خشم و ناراحتیام به بالاترین درجهی…