رمان شالوده عشق پارت 281

4.1
(107)

 

چی داری میگی دختر؟ اصلاً نمی‌فهمم اول یه کم آروم شو بعد درست تعریف کن دردت چیه!

 

 

با صدای بلند و پر از نگرانی امیرخان از خواب پریدم و شوکه به اتاق تاریک و دلگیر خیره شدم.

 

ذهنم هنوز خواب بود و چشمانم می‌سوختند.

 

 

-الو؟ الو صدامو می‌شنوی؟

 

-الووو گندمم؟

 

 

از فریادهای پشت سر همش اخم هایم درهم رفت.

 

چه خبر شده بود…؟!

 

 

آرام ملحفه را کنار زدم و از روی تخت بلند شدم.

نگاهم روی سینی‌ای که کنار تخت گذاشته بود گیر کرد و دو دل به در اتاق خیره شدم.

 

 

از دیروز عصر که خبر پدر شدنش را به او داده بودم برای اولین بار در تمام عمر شاهد سکوت عجیب و غریبش شدم!

 

 

هیچ نگفت. کلمه‌ای به زبان نیاورد. اما طوری متعجب نگاهم کرده بود که گویی عجیب ترین و غیر ممکن ترین خبر دنیا را به او دادم. طوری که برای لحظه‌ای حس کردم نکند آن هم آغوشی پر از عشقمان را فراموش کرده!

 

 

از عکس‌العمل خاصش اخم هایم درهم رفت و از آنجا که می‌دانستم اجازه به ترک خانه را نمی‌دهد، خودم را در تنها اتاق خواب کلبه حبس کردم.

 

و او همانطور که هر چند ساعت یک سینی جدید غذا برایم می‌آورد، همچنان به سکوت سنگین خود ادامه داده بود!

 

 

حرصی لب گزیدم.

 

چه انتظاری داشتی شمیم؟ نکنه می‌خواستی بغلت کنه و دور خونه بچرخونتت؟ آخه کِی این مرد شبیه آدمیزاد رفتار کرده که حالا بار دومش باشه!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Parnian Kohan
3 ماه قبل

خیلی دیگه دارین طولانیش می‌کنین😒

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x