رمان شالوده عشق پارت 283

4.4
(105)

 

 

هم خیلی ترسیده و هم اینکه میگه حاله مامان خوب نیست… من باید زودتر برم.

 

 

دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم خودم را جمع و جور کنم.

 

-باشه… باشه خیلی‌خب منم باهات میام.

 

-نه تو بمون خونه استراحت کن و…

 

 

حرصی دستش را فشار دادم.

 

 

-گفتم باهات میام. وقتی میگم میام یعنی میامـ هر چقدرم از دستت ناراحت باشم عمراً نمی‌تونم تو همچین موقعیتی تنهات بذارم!

 

-…

 

-صبر کن زود حاضر میشم.

 

 

تیله های خوشرنگش با کلی حرف به چشمانم خیره شده بود و خودم هم نفهمیدم چطور با آن سرعت حاضر شدم و کنارش رفتم.

 

 

سعی داشتم خودم را کنترل کنم تا استرسش بیشتر نشود اما ضربان قلبم ناخودآگاه بالای بالا رفته بود.

 

 

در سکوت سوار ماشین شدیم.

 

 

-کمربندتو ببند.

 

 

و همین که به خواسته‌اش عمل کردم، تقریباً ماشین به پرواز درآمد.

 

 

تمام راه در سکوت گذشت و خیلی زودتر از تصورم رسیدیم.

 

 

همین که پیاده شدیم متوجه گندم شدم که روی پله های ورودی بیمارستان نشسته و بلند گریه می‌کند.

 

 

شوکه با دست به امیرخان نشانش دادم.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 105

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

قاصدک جان پارت چن روز گذشته که نبوده رو میذاشتی عزیزم😂

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x